گورباچف با دوبچک چه فرقی دارد؟...
گورباچف با دوبچک چه فرقی دارد؟...
در بهار پراگ چه گذشت؟ چرا مردم چکسلواکی در آغاز راهی که برگزیده بودند با خشونت و وحشیگری روسها مواجه شدند؟ شاید به این خاطر که نمیخواستند به بهای عدالت (بخوانید سوسیالیسم) از آزادی چشم بپوشند، و شاید به این دلیل که خواستار استقرار دموکراسی و خواهان رابطهای عاقلانه با جهان بودند و یا به دلیل استقرار نظامی استالینی و استبدادی که بر آنها حاکم بود؟ در بازخوانی بهار پراگ به چه پاسخ یا پاسخهایی دست مییابیم؟ به طور خلاصه و در این مجال کوتاه میتوان گفت؛ الکساندر دوبچک پس از دستیابی به قدرت در سال 1968 با همدلی مردم و بویژه روشنفکران کشورش برنامه عملی که در اکتبر 1967 از آن سخن گفته بود را پی گرفت. این برنامه پیشبرد اصلاحات اقتصادی، اعاده حیثیت از قربانیان سرکوبهای سیاسی، آزادی مطبوعات و ایجاد فضای بحث و گفتوگو را دربرداشت و همچنین با توجه به مسائل اقتصادی، خواستار مرکزیت زدایی کامل، استقلال مدیریت شرکتها و کارخانهها و قانونی کردن فعالیتهای خصوصی کوچک بویژه در بخش خدمات بود اما با وجود روش و شیوه آرام و مسالمتجویانه وی و همکارانش آن اقدامها از سوی مسکو تحمل نشد و با وحشیگری پاسخ داده شد. اما این پایان راه نبود، آغاز راه بود و هرچند خواست و حرکت گامبهگام، اخلاقمدارانه و عاقلانه دوبچک و همراهانش (که همواره خشونت را نفی میکردند) با زور و خشونت متوقف شد، 21 سال بعد و در نسل بعدی چنان قدرتمند به میدان آمد که مقاومت در برابر آن (موج آزادیخواهی و موج ضدخشونت) ممکن نبود. میلوش یاکش که در سال 1968 از مسئولان رده بالای حزب در پراگ بود و در اوت 1968 در توطئه هواداری از شوروی شرکت کرده بود، در آوریل 1989 مجبور شد در برابر موج اعتراضهایی که از داخل و خارج فشار وارد میکرد عقبنشینی کند، تا سرانجام مجالی فراهم شود و دو سیاستمدارِ اخلاقمدار از دو نسل در کنار هم بایستند و رویاها و آرزوهای سپید دوباره هوای چکسلواکی را بهاری کنند. دوبچک در کتاب خاطرات خود (در ناامیدی بسی امید است، ترجمه نازی عظیما) مینویسد:«در 26 نوامبر 1989 واسلاو هاول و من، دوش به دوش، بر بالکن مشهور انتشارات ملانتریچ در میدان ونچسلاس ظاهر شدیم. ما سمبل اتحاد نیروهای چک و اسلوواکیِ مخالف دولت در مبارزه با بازماندگان نظام استالینی بودیم... خروش و ولوله نیرومند جمعیت به هنگامی که ما بر بالکن ظاهر شدیم هنوز در گوشهایم طنینافکن است. صدها هزار تن هلهله میکردند و کف میزدند. اندیشههایم مرا به بیست و یک سال پیش و به روز جشن اول ماه مه 1968 عقب راند. آن لحظه را با هیچ زمان دیگری جز آن روز مقایسه نمیتوانستم بکنم. آن لحظه، دستکم برای من، دایره وقایعی تاریخی را که در اکتبر 1967 با عصیان من علیه نووتنی آغاز گردید کامل کرد. در آن فاصله، چه بسا چیزها اتفاق افتاده بود، روزگاران امید، روزگاران شکست و روزگاران مقاومت صبورانه. اینک من بر فراز این بالکن، دوشادوش مبارزی چک که یک نسل از من جوانتر بود ایستاده بودم، و هر دو میدانستیم که جمعیتی که آن پایین گرد آمده به ما قدرت آن را میدهد که آرمان آزادی را در کشورمان به مرحله آخر پیروزی برسانیم.»
همچنین در بخش آخر از کتاب خاطرات او، ویراستار کتاب به نکته جالبی اشاره کرده که جای اندیشیدن دارد. او میگوید دلیل اصلی دولت شوروی برای اشغال چکسلواکی در 1968، برنامه عمل بود، برنامهای که به ابتکار دوبچک تدوین شده بود. اما از این برنامه انتقاد میشده که چرا دامنهاش محدود است؟ دوبچک یک بار در این باره به وی چنین توضیح میدهد که او آنقدر هم سادهلوح نبوده که نداند برای آنکه تغییر و تحولاتی که قصد انجامش را داشته تا سرانجام به یک دموکراسی کامل چند حزبی منجر گردد، به زمان نیاز داشته، این را خوب میدانسته و البته برژنف هم این را خوب میدانسته ولی نمیداند چرا منتقدان این را فهم نمیکردهاند؟
در نظر داشته باشیم هنگامی که گلاسنوست (شفافیت) و پرسترویکا (بازسازی) با تدبیر میخائیل گورباچف در اتحاد جماهیر شوروی آغاز شد، به سرعت تأثیر خود را در اردوگاه چپ و کشورهای زیر سلطه شوروی نشان داد. اما مردم هوشمند وقتی این اقدامهای اصلاحگرایانه را با اقدامهای الکساندر دوبچک و همفکران او در چکسلواکی مقایسه کنند (پرسترویکا با برنامه عمل و گلاسنوست با آزادی مطبوعات در سال 1968) لطیفهای را از آن دوران به یاد میآورند که در محافل چنین نقل میشده است:«گورباچف با دوبچک چه فرقی دارد؟ بیست سال!»
محمد صادقی/1359