یادداشتی درباره «استقبال در اورلی» نوشته علی شریعتی

 

یادداشتی درباره کتاب استقبال در اورلی نوشته علی شریعتی که در روزنامه شرق، ۳۰ دی ۱۳۸۹ منتشر شده است.

 

 تجربه عاشقانه

محمد صادقی

«مقصد اتومبیل در درون آن بود. سرمنزل این سفر خود کاروان بود. مسافران اتومبیل نمی رفتند تا به جایی برسند، می رفتند تا با هم باشند... از این پس همه سفرها، همه شتاب ها، همه جهت ها، همه حرکت ها برای آن دو یکی بود، سفر یا حضر، حرکت یا توقف، شمال، جنوب، مشرق و مغرب چه فرقی می کند؟ آنها خود را در انتهای همه سفرها، در پایان همه راه ها و در مقصد همه حرکت ها می دیدند پس از با هم بودن دیگر آبادی ای نیست، عدم است،نه، وجود مطلق است، همه چیز است، پایان همه چیزها و آغاز همه چیزها... همه راه ها در برابرشان گسترده بود.»

چند روز است به هر کدام از دوستانم که پیشنهاد می کنم داستان «استقبال در اورلی» را بخوانند، گویا ابتدا باید بی میلی و بی رغبتی خودشان را به نوشته های شریعتی به رخ بکشند، سپس با شنیدن توضیحی درباره اینکه این داستان از جنس کویریات اوست، نه نوشته های ایدئولوژیک اش، این مخاطبان عزیز و آشنا دریابند که به خواندن چه فراخوانده می شوند! بعد هم از علاقه شان به کویریات سخن می گویند. روزگار غریبی ست، اما شیفتگی و مهر دیروز این مخاطبان عزیز و ابراز دلزدگی و بی میلی امروزشان (یا مُد روزشان) موضوع سخن من نیست، چون در این سرزمین پیشداوری درباره هر چیز و هر کس، عادی تر از آن است که فکر می کنیم، برای همین این گونه برخوردها را اگر به روی خود نیاوریم شاید بهترین گزینه باشد! شریعتی، دست کم در این موضوع خاص (دوست داشتن و تنهایی انسان معاصر) همچنان حرف هایی برای گفتن دارد و با دغدغه های اگزیستانسیالیستی ای که دارد، ما را به مواجهه با خویش فرا می خواند.

اگر شریعتی در داستان «در باغ آبسرواتوآر» و پس از آن همه مونولوگ درباره عشق، دوست داشتن و «دیگری»، با «دیده تر» در پایان داستان، از کافه خارج می شود و جهان را بر سر خود آوار می بیند، در «استقبال در اورلی» پس از دیالوگی ممتد، بی وقفه و پراحساس که میان شاندل و شاپل رد و بدل می شود و با «دیده تردید» ناگهان تصمیمی می گیرد که به جان کندن می ماند، آرام آرام از پله ها پایین رفته و محو می شود، و سرانجام، این دو داستان در یک جا به هم پیوند می خورند، و آن را می توان با تأمل در جمله ای از نویسنده (پس از با هم بودن دیگر آبادی ای نیست) به خوبی درک کرد، و نتیجه آن را شاید در بیان سوسا (او که بزرگ تر است) بهتر بتوان فهم کرد:« تجربه عاشقانه، تجربه لحظه جاودانگی است تا سر دوست داشتن. از آن به بعد هیچ آبادی ای نیست. جاودانگی در چنین نگاهی عمودی است و نه افقی. گسترده در زمان نیست، رفتن به عمق لحظه است» و با چنین نگرشی است که شریعتی در داستان «استقبال در اورلی» که یک عاشقانه آرام و اندوهگین است، ما را به اندیشیدن درباره مفهوم عشق و دوست داشتن در روزگار ازدحام تنهایان، فرا می خواند.

 

یادداشتی درباره کتاب مرزهای ناپیدا

 

این یادداشت را به مناسبت انتشار چاپ تازه ای از کتاب مرزهای ناپیدا اثر محمد علی اسلامی ندوشن نوشته بودم که امروز ۱۸ دی ۱۳۸۹ در روزنامه شرق منتشر شده است.

مرزهای ناپیدا

 محمد صادقی

اینکه مصطفی ملکیان (آموزگار عقلانیت و معنویت) سال ها پیش، و در مبحث «جریان شناسی فرهنگی معاصر ایران» از نقش ممتاز و سازنده محمد علی اسلامی ندوشن یاد کرده و او را یکی از برجسته ترین و مستقل ترین شخصیت های فرهنگی در دوران معاصر می شمارد، همواره جای اندیشیدن دارد...

 اسلامی ندوشن از یک سو با فرهنگ و تمدن کهنسال ایران و از سوی دیگر، با فرهنگ و تمدن نوین غرب، آشنا بوده، و با نگاهی محققانه و به دور از پیشداوری، در دوران پر فراز و نشیب جدید، کوشیده تا ذهن و ضمیر مخاطبان خود را به سوی زندگی بر اساس خرد (زندگی اصیل) رهنمون سازد. او برای استقرار آگاهی در متن جامعه خویش، از زبانی ساده و همه فهم، بهره گرفته و اگر در نوشته هایش تأملی داشته باشیم در می یابیم که از پیچیده و مبهم سخن گفتن به شدت پرهیز دارد. در کار روشنفکری، پیچیده و نامفهوم سخن گفتن یک آفت بزرگ است و روشنفکران از آن رو که مخاطب شان مردم هستند، ضرورت دارد بی آنکه از عمق سخن خود بکاهند، آن را در اندازه فهم و درک عمومی بیان نمایند، و این همان روشی است که اسلامی ندوشن در کار نویسندگی نسبت به آن دقت و اهتمام داشته است. همچنین وی در نوشته های خود از سخن گفتن بر اساس خوشایندها و بدآیندهای مردم و جلب توجه قدرتمندان، دوری گزیده و تنها دلبسته حقیقت بوده تا در روزگار جدید شاید اندکی از ملال «ایران و تنهائیش» بکاهد. هر چند نسبت به سیاست حساسیت های فراوانی داشته و دارد، اما سیاست زدگی در آثارش دیده نمی شود، به باور او تا گره فرهنگی باز نشود، نه اقتصاد رونق می گیرد، نه تورم می خوابد، نه جرم کاهش می یابد، نه تعاون و همکاری و اعتماد در میان مردم راه پیدا می کند. وی در نگاه به دنیای نو و اندیشه های جدید، هیجان زده نیست، نه بر نفی آن اصرار می ورزد و نه بر پذیرش تام و تمام آن، بلکه نگاه انتقادی اش را به کار می بندد و به عبارتی می توان گفت، بیش از هر چیز دغدغه اش رفع نقص های تجدد است، و نه گذر از آن، به این سبب، نه از دستاوردهای دنیای جدید چشم می پوشد و نه از کاستی های آن. مواجهه او با فرهنگ و تمدن نوین بشری، مواجهه ای است بر مدار عقلانیت (و باور به گفت و گو) که به شناخت می انجامد، چه از خود و چه از دیگری. در مقاله ای (ایران چه حرفی برای گفتن دارد؟) می گوید:«در نزد هر ملتی گرایش های ستوده و ناستوده هست. باید مجموع را در نظر گرفت و پذیرفت که ملت ایران بر سر هم یک ملت تمدن ساز بوده است و اگر موانع بر سر راهش را هم در نظر آوریم، کمتر به خود حق خواهیم داد که او را سرزنش کنیم. سوال بزرگ آن است که در آینده چه خواهد بود. هر گاه بخواهیم وزنه تمدنی خود را در معرض دید جهانی بگذاریم، باید از آگاه بودن به عناصر منفی آن سر باز نزنیم و از وفادار بودن به جنبه های خوب آن کوتاه نیاییم»

...این روزها چاپ تازه ای از کتاب «مرزهای ناپیدا» همراه با تغییرات و افزودگی هایی، راهی بازار کتاب ایران شده است. اسلامی ندوشن در این کتاب با رویکرد پرسش محوری که در آثار پیشین هم از او دیده ایم، می کوشد پاسخی برای موقعیت ایران در دنیای پرشتاب کنونی که میان دو فرهنگ سنتی و صنعتی ایستاده، بیابد... ایران می رود تا چه راهی را در پیش گیرد؟