مهمترین مسأله؛ نومید نباشیم
4 ژانویه 1960 سالروز درگذشت آلبر کامو
مهمترین مسأله «نومید نباشیم»
محمد صادقی
کار نویسندگی و روشنفکریِ آلبر کامو، بیش از اینکه به تغییردادن دنیا یا تغییر دادن بشر معطوف باشد، خدمت به ارزش هایی را در نظر دارد که به تعبیر وی، بی وجود آنها حتی جهان تغییریافته ارزش زیستن ندارد. از این رو در طرحی که برایِ «بودنِ» خود افکنده بود بسر می برد و به آن وفادار ماند و باور داشت که در این جهان چیزی معنادار است و آن انسان است، زیرا می تواند در جستجوی معنی برآید. او که در افسانه سیزیف، به بیان حال آدمیان (بیانِ رنجی بی امان) می پردازد، در نقدی بر رمان «تهوع» اثر ژان پل سارتر، می نویسد:«رسیدن به بیهودگی زندگی پایان نیست، آغاز است، این حقیقتی است که تقریباً همه روان های بزرگ از آن آغاز کرده اند...» و با چشم پوشیدن از آسمانی که خیره او را می نگرد، به جای میدان دادن به ناامیدی به ستیز با جهانی بر می خیزد که بر اساس زور، استثمار، استبداد و بی عدالتی بنا شده و مجالی برای به تخت نشستنِ آزادی و عدالت نمی دهد. او در مواجهه با چنین موقعیتی، سکوت و بی طرفی را بر نمی گزیند و باور دارد باید تکلیف را مشخص کرد؛ یا با آنها بود یا در برابر آنها.
کامو در کار نویسندگی، دو مسئولیت را برجسته می سازد؛ یکی خدمتگزاریِ حقیقت و دیگری خدمتگزاریِ آزادی. وجود هنر را برای خویش ضروری می داند زیرا زمینه پیوند او با دیگران را فراهم می سازد تا با معاصرانش زندگی کند و شوربختی ها و امیدهایش را با آنها تقسیم کند. هنرمندانه دغدغه های وجودی اش را بیان می کند، و همین طور نسبت به آنچه در جهان و در پیرامون اش می گذرد با حساسیت، ظرافت و رویکردی انتقادی می نگرد.
کامو به خاطر عدالت از آزادی و به خاطر آزادی از عدالت چشم نمی پوشید، دروغ را مایه جدایی آدمیان می دانست (هرچند مصلحت آمیز باشد) شرافت اخلاقی را ضامنِ روشن بینی می دانست، هرگونه مشروعیت خشونت را رد می کرد و باور داشت؛ داد را نمی توان بر اساس بیداد بنا کرد و آنجا که با این پرسش مواجه می شد که چگونه می توان در مبارزه، دست ها را پاک نگه داشت؟ با صراحت پاسخ می داد؛ کسانی که به ضرورتِ آلودگیِ دست ها باور دارند نیز طاعون زده اند! از این رو می توان او را دارای ذهنی اتوپیک خواند و درباره این سخن –از روانشناسی غربی- نیز اندیشید:«رویاهای ما به اندازه ای که از واقعیت نشأت گرفته باشند، تبدیل به واقعیت می شوند» و به تعبیر دکتر مجید شریف:«بسیاری از رویاها که هیچ کس فکر نمی کند تحقق یابند، یک باره تحقق می یابند. بنابراین این آرمان ها اتفاقاً خیلی واقعی ترند.» از این رو برای کسی که تاریخِ دل های آزرده و آرزومند را می نگاشت و خوشبختی در ذهن و ضمیرش چیزی جز خوشبختی همگان نبود، رویاهایی که در سر داشت دور از دسترس نبودند.
برای نمونه، هشت سال پس از درگذشت کامو که یکی از دغدغه هایش پیوند میان آزادی و عدالت بود، کوششی انسانمدارانه و اخلاقگرایانه از سوی مردم و روشنفکران چکسلواکی نتیجه داد و پیوند میان عدالت و آزادی با صراحت از زبان الکساندر دوبچک بیان شد:«ما می خواهیم حقوق بشر را در قلمرو خود اعلام کنیم، تحقق بخشیم و گسترش دهیم... ما از این سیاست دست شسته ایم که همه مردم را به شکل دلخواه هیأت حاکم درآوریم... تحقق دموکراسی تلاش اصلی ماست» این نگرش خردمندانه در 1968 تحمل نشد، و با وحشیگری پاسخ داده شد اما سرانجام و با آزادسازی های 1989 اردوگاه چپ فرو ریخت و رویایی دیگر واقعیت را شکست داد و «دیواری» دیگر «در» شد! تا به تعبیر برشت، آدم ها کم کم به سوی وضعیتی پیش بروند که هنگام مرگ، دنیای خوبی را ترک کنند و نه اینکه فقط آدم های خوبی باشند!