نگاهی به این ور آب در سفرنامه اون ور آب

روزنامه شرق، 28 مهر 1390



نگاهی به «این ور آب» در سفرنامه «اون ور آب»

محمد صادقی


1 امیرکبیر که از اصلاح گران ایران به شمار می آید، به فرمان ناصرالدین شاه و به دست حاجب الدوله که برکشیده شخص امیر بود، رگ هایش گشوده شد، در حالی که حاجب الدوله رشد خود در دستگاه حکومتی را مدیون توجه امیر بود. هنگامی که ستارخان در پارک اتابک همراه با نیروهایش مستقر بود، دستور خلع سلاح مجاهدین صادر شد، اما مجاهدین آذربایجان از تسلیم اسلحه‌ ها خودداری کردند و این آغاز یک درگیری خونین داخلی را رقم زد، به گفته خود ستارخان (امیرخیزی در خاطرات‌اش نقل می‌کند) او به ‌وسیله یکی از نزدیکانش از پشت سر هدف گلوله ‌ای قرار می‌ گیرد و در اثر همان زخم زمین‌ گیر می‌ شود و تا پایان عمر خانه‌ نشین می‌ گردد. رئیس علی دلواری هم که در برابر تجاوز نیروهای انگلیسی به خاک ایران مقاومت نشان می‌ داد و شجاعانه به مقابله با آنان می‌ پرداخت، سرانجام نه به‌ دست انگلیسی‌ ها که به‌ دست یک ایرانی از پای درآمد. میرزا کوچک‌ خان نیز که زمانی از سوی یارانش، احسان‌ الله خان و خالوقربان، متهم به مسامحه با دولت می ‌شد پس از اینکه رشت در اختیار یاران دیروز درآمد، به جنگل پناه برد. سرانجام هم کار به جایی رسید که احسان ‌الله‌ خان به روسیه گریخت و خالوقربان رشت را تسلیم نیروهای دولتی کرد. میرزا کوچک‌ خان همراه با افرادی چون حسن ‌خان آلیانی (معین‌الرعایا) و گائوک آلمانی، پس از تسلیم تمام نیروها، به سمت خلخال راهی شد. حسن‌ خان از نیروهای دولتی تامین گرفت و میرزا را در سرمای کوهستان تنها گذاشت. میرزا و گائوک به راه خود ادامه دادند ولی در اثر شدت سرما در گردنه اسالم از پای درآمدند و سپس، سر میرزا توسط خالوقربان به سردار سپه تقدیم شد. در نهضت ملی نیز هنگامی که پس از قیام ملی سی تیر جنبش در اوج قرار داشت، سهم خواهی ها، بدخواهی ها، بی تدبیری ها و خیانت های یاران دیروز نهضت مانند؛ مظفر بقایی، حسین مکی، حائری زاده و... زمینه را برای واردآوردن ضربه ای سهمگین به دولت دکتر محمد مصدق (از سوی ائتلاف سیاه یعنی ارتش، دربار و انگلیس-آمریکا) فراهم آورد... در این پایان بندی ها که بیندیشیم، ضربه های داخلی (از نیروهای خودی) بیش از هر چیز به چشم می آید. از این نمونه ها در تاریخ ایران و بویژه پس از مشروطیت تاکنون، باز هم می توان سراغ گرفت، اما مقصود من این است که ما تا چه اندازه به نقد «خود» پرداخته ایم و تا چه اندازه به نقد دیگران؟ به نظر می رسد بیشتر از دست دیگران نالیده ایم تا از دست آشنا، و گویا این حکایت هم قدیمی است، و تنها به این صد و پنجاه سال اخیر محدود نمی شود! و در آثاری که با تحلیل تاریخی و تاریخ نگری فراهم آمده است می توان آن را از جنبه های گوناگون، در دیروز و امروز بررسی کرد.

2 در کتاب «سفرنامه اون ور آب» که گزارش سفر دکتر پرویز رجبی به کانادا و به تعبیری جامعه شناسی مهاجرت است، از یک سو با سفرنامه ای شیرین و خواندنی مواجه هستیم، و از سویی نیز، با «خودمان» مواجه می شویم، و به نظرم قصد اصلی نویسنده نیز جز این نبوده است. زیرا ذره بین را از روی ما بر نمی دارد. دکتر رجبی همان دم که در هواپیما نشسته و در آغاز سفر است، این را صمیمانه با مخاطبان در میان می گذارد:«من اگر در سفرنامه ام درباره خانه های خودمان که در سینه آسمان به یادشان افتاده ام ننویسم، چگونه خواهم توانست از خانه و کاشانه دیاری دیگر بنویسم. مگر می شود به بهانه سفر به اون ور آب این ور آب را ندید از اوج آسمان؟... نه! بنا نیست که سفرنامه من تنها به اون ور آب بپردازد. من از این ور آب هستم. با همه ریشه هایم.» اما در نظر داشته باشیم که رویکرد وی، انتقادی است و برای همین در پیشگفتار کتاب از مخاطبان اجازه می خواهد که یک بار از جایی دور نگاه شان کند:«می دانم که بسیاری به خود حق خواهند داد که از انتقادهای بسا تلخ من در گله باشند.» از این رو در ابتدا با پژمان بختیاری همصدا می شود:«من ای مردم شما را دوست دارم...» و تصریح می کند که:«هرگز شما را فدای دوستی نخواهم کرد و عیب بین شما خواهم بود و سوگند که نه عیب جویتان...» و با چنین نگرشی، به سراغ رفتار ما، معماری ما و... رفته و جدا از خوشایندها و بدایندهای مخاطبان، حرف های خود را می زند. این سلوک دکتر رجبی مرا به یاد مقاله «معنویت و آزادی» اثر مصطفی ملکیان می اندازد. به باور ملکیان، انسان معنوی، سخت دلمشغول اصلاح خود است و ذره بین خود را مدام بر روی خود نهاده و پیوسته خود را زیر ذره بین می بیند نه اینکه نقص های ذهنی، اخلاقی و معنوی خود را فراموش کرده و دیگران را زیر ذره بین بگذارد، به تعبیری انسان معنوی، به خود بدبین و به دیگران خوشبین است. انسان معنوی، شرط گریزناپذیر استکمال نفسانی و رشد اخلاقی را آزادی دانسته و از این رو، پیش از هر چیز و بیش از هر چیز، آزادی را پاس می دارد و باور دارد کسی خیرخواه انسان ها ست که آزادی را حرمت می گذارد...

3 دکتر رجبی همان طور که خود می گوید، در نگاه به مسائل ایران با آنچه در کتاب «جامعه شناسی خودمانی» بیان شده موافق است، و چند جا به این نکته اشاره می کند که نشان دهنده امانت داری و صداقت اوست. به نظرم کتاب «سفرنامه اون ور آب» در امتداد کتاب «جامعه شناسی خودمانی» قرار دارد و آن کتاب نیز که در این سال ها خوش درخشیده و مخاطبان فراوانی یافته، در امتداد آثاری همچون؛ ستارگان فریب خورده نوشته فتحعلی آخوندزاده، خلقیات ما ایرانیان نوشته محمد علی جمال زاده، سازگاری ایرانی نوشته مهندس مهدی بازرگان و چرا عقب مانده ایم؟ (جامعه شناسی مردم ایران) نوشته علی محمد ایزدی قرار می گیرد، که جا دارد در بررسی مشکلات و آسیب شناسی ناکامی ها در مسیر پیوستن به دنیای جدید، نسبت به این آثار نیز غفلت نورزیم و البته به چنین آثاری هم اکتفا نکرده و با نگاهی محققانه به درمان نظر داشته باشیم. تاریخ را با دقت خوانده، از آن درس بگیریم و در مسیر عقلانیت گام برداریم تا شاعر خوش ذوق و دانای سرزمینمان علیرضا شجاع پور دیگر شعر «در دفتر تاریخ» را برایمان زمزمه نکند، به فکر سرودن غزلی نو بیفتد و ما را به دفتری دیگر از شعرهای زیبایش فراخوانَد.


 

 

اسلامی ندوشن، چنانکه من شناختم... یادداشتی از مصطفی ملکیان

اسلامی ندوشن، چنانکه من شناختم

نوشته مصطفی ملکیان


در اين نوشته بسيار كوتاه، قصد ندارم كه به شخصيت و منش اخلاقي بسيار دلنشين و جذاب دكتر محمد علي اسلامي‌ ندوشن، عالم، محقق و روشنفكر نامدار هم‌ روزگارمان، بپردازم. فقط مي‌ خواهم به اختصار هر چه تمام‌ تر، تصوير و تصوري را كه از كارنامه روشنفكري و اصلاح ‌گري او دارم در معرض ديد خوانندگان گرامي آورم.

به گمان من، حتي نيم نگاهي به مجموعه آثار مكتوب و نشريافته اسلامي ‌ندوشن آشكار مي‌ كند كه كارنامه روشن و پربار روشنفكري و اصلاح‌ گري او،‌ پنج ويژگي بارز و ممتاز دارد كه با شخصيت و منش خود او تناسب تام و همخواني كامل دارند:

1) اسلامي‌ ندوشن روشنفكری است نه اقتصادمدار و نه سياست‌مدار، بلكه فرهنگ‌مدار، يعني يگانه مشكل يا علت ‌العلل مشكلات يا بزرگ‌ ترين مشكل جامعه را نه مناسبات اقتصادي حاكم بر جامعه مي ‌داند و نه نظام و رژيم سياسي حاكم بر جامعه، بلكه فرهنگ عمومي اعضاي جامعه مي ‌داند و از اين رو، ‌براي به سامان آوردن امور، بيش و پيش از هر كار، به اصلاح فرهنگ عمومي اهتمام مي‌ ورزد. نيك آگاه است از اينكه باورها، احساسات و عواطف، خواسته‌ ها‌، گفته ‌ها و كرده ‌هاي يكايك افراد جامعه است كه سرنوشت و سرگذشت بد يا نيك جامعه را رقم مي ‌زند و حتي نظام و رژيم سياسي حاكم بر جامعه نيز جز ميوه درخت فرهنگ نيست.

2) در عين حال پيش از هر ساحت ديگر از ساحت‌ هاي فرهنگ جامعه، بر اخلاقيات مردم انگشت تاكيد مي ‌نهد و سعي اش بيش از همه مصروف تهذيب اخلاقي جامعه است، و البته، اخلاق را با حقوق، آداب، رسوم، عرف، عادات، مناسك، شعاير ديني، مصلحت ‌انديشي و جنبه ‌هاي زيباشناختي زندگي خلط نمي‌ كند و آنچه را به معناي درست كلمه اخلاق است، قدر مي ‌نهد و بر صدر مي‌ نشاند.

3) و براي اصلاح فرهنگ و تهذيب اخلاق جامعه، از همه توانايي ‌ها، استعدادها و ظرفيت ‌هاي موجود در مجموعه ميراث فرهنگ و تمدن ايران، كمال استفاده را مي‌ كند و از اين مجموعه به ويژه دقيقه و لطيفه ‌اي از ميراث ادبي ما را وا نمي ‌نهد و مغفول نمي ‌گذارد. معجوني كه براي درمان مهم‌ترين و خطرناك‌ترين دردهاي ما عرضه مي ‌كند، آميزه‌ اي از موادي است كه تقريبا يكسره از ميراث فرهنگ خود و مخصوصا از ادبيات منظوم و منثور فارسي برگرفته شده ‌اند. هم از اين روست كه اسلامي ‌ندوشن از نخستين كساني است كه نگرش ‌شان به ادبيات فارسي از نظرگاه زيبايي ‌شناختي صرف فراتر رفت و درصدد كشف و استخراج محتويات درمانگرانه و مشكل‌ گشايانه اين ادبيات برآمد- نگرشي كه از صورت و شكل (form) متن ادبي در مي‌ گذرد و به مفاد و محتواي (Content) آن مي ‌رسد و به قابليت‌ هاي اين محتوا براي حل مسايل و رفع مشكلات آدمي چشم مي‌ دوزد، تو گويي هنر را فقط براي هنر نمي‌ خواهد و افزون بر التذاذ از زيبايي اثر ادبي و هنري، طالب كاركرد فايده ‌‌رسانانه اثر نيز هست.

4) اسلامي ‌ندوشن علاوه بر تكيه عمده بر ميراث فرهنگ ايراني، از ايدئولوژيك ‌انديشي اجتناب تمام دارد. از اين لحاظ، در ميان روشنفكران ايراني، اگر نگوييم بي ‌نظير، باري كم نظير است. اثر و نشانه ‌اي از تعلق فكري و عاطفي به هيچ ايدئولوژي چپ يا راست و مذهبي يا غيرمذهبي در او نمي ‌بيني و اين از كسي كه در دهه‌هاي 30، 40 و 50 در فضاي انديشگي كشور ما تنفس مي ‌كرده است، به راستي عجيب و تحسين ‌برانگيز است.

5) و چون ايدئولوژيك ‌انديش نيست، جاني آزاد و دلي گشاده دارد و از هرگونه پيشداوري، جزم و جمود، تعصب و خرافه‌پرستي به دور است. به همين جهت است كه در آثار او هم نقدهاي منصفانه از غرب مي‌ بيني و هم نقدهايي به همان اندازه منصفانه از شرق، هم از كمونيسم انتقادهايي مي ‌بيني و هم از سرمايه‌داري، هم جمع‌گرايي افراطي در معرض نقد است و هم فردگرايي افراطي.

بر اين پنج ويژگي كارنامه اسلامي‌ ندوشن نثر بسيار ساده، روشن، بي‌ تكلف و تصنع، شيرين و دلنشين او را بيافزاييد، كه از مغلق ‌گويي و مطنطن‌ گويي بسياري از ديگر روشنفكران ما نشاني ندارد. اگر توجه كنيم كه گفتار و نوشتار داراي ابهام و ايهام و غموض تا چه حد مي ‌تواند از ورود انديشه‌ هاي بديع و رهايي‌ بخش به آستانه آگاهي جمعي مردم مانع شود، به قدر و قيمت اين خصيصه آثار اسلامي ‌ندوشن پي مي ‌بريم.

رمزگشایی از تراژدی خیال؛ درنگی بر آرا و اندیشه های محمد علی اسلامی ندوشن

روزنامه شرق، 21 مهر 1390

درنگی بر آرا و اندیشه های محمد علی اسلامی ندوشن

رمز گشایی از تراژدی خیال

محمد صادقی

 

آدمی احتیاج به تسلای مدام دارد، زیرا غربتی سنگین بر جانش حاکم است، و آن ناشی می شود از فاصله میان خواست پهناور او و امکان محدودی که طبیعت در اختیارش نهاده...         محمد علی اسلامی ندوشن

 

دکتر محمد علی اسلامی ندوشن، همان طور که خود در «کلمه ها» می گوید، بر سر یک چهار راه خیمه زده است، قدیم و جدید و شرق و غرب. از آثار وی می توان فهم کرد که، از یک سو دلبسته فرهنگ و تمدن ایران است و در شناساندن ارزش های فرهنگ ایران کوشش های فراوانی به انجام رسانده، و از سوی دیگر، نسبت به ارزش های فرهنگ و تمدن نوین جهانی نیز غفلت نکرده و با شناخت عمیقی که از آن به دست آورده، همواره در مسیر تعادل گام نهاده است. به تعبیری، رویکرد او خالی از نفی تام و تمام، و پذیرش تام و تمام فرهنگ و تمدن غرب است، بلکه با نگاهی محققانه، آنچه را با عقل و عقلانیت سازگار یافته، پذیرفته و ستوده است. شوربختانه، ما از هنگام آشنایی با دنیای جدید، بیش از هر چیز یا در ستیز با فرهنگ و اندیشه های مدرن بوده ایم یا شیفته وار (و مقلدانه) با آن برخورد کرده ایم! که البته این روند تا اندازه ای تعدیل شده است، از این رو، بازخوانی آرا و اندیشه های دکتر اسلامی ندوشن، که فراتر از این گونه مواجهه های احساسی و غیرعقلانی قرار گرفته و بر شناخت از «خود» و «دیگری» تکیه داشته و دارد، برای ما که همچنان با مساله ای به نام «سنت» و «تجدد» مواجهیم، ضروری و سودمند به نظر می آید...

اما تازه ترین اثر از استاد، مقدمه ای است که بر «داستان رستم و سهراب» از مجموعه داستان های شاهنامه نگاشته است. وی که در جهانِ شاهنامه تعمق و تأمل فراوانی داشته و دارد، اکنون، و در این زمانه، باز مخاطبان خویش را به خواندن داستان های آن فراخوانده و با اشاره به مفهوم «آز» به معنای بیش جویی و فزون خواهی، که بدون دقت در آن، نمی توان متنِ داستان را به خوبی دریافت، مقدمه خود را آغاز می کند.

همه تا در آز رفته فراز

به کس بر نشد این در راز باز

سال ها قبل نیز، مصطفی رحیمی، در کتاب ارجمند «تراژدی قدرت در شاهنامه» با واکاوی دو داستان «رستم و اسفندیار» و «رستم و سهراب» با اشاره به اینکه «مساله قدرت در ایران به گونه ای اسف انگیز ناشناخته است»، ابتدا به ارائه تعریفی از مفهوم قدرت و سپس نسبت آن با فساد، خرافات، آرمان، آنارشیسم و... پرداخته، طرح مساله کرده، به سراغ مسائل بشری، انقلاب ها، شخصیت های انقلابی (روبسپیر، چه گوآرا، لنین، جوانان حزب توده و...) رفته و سهراب را سرسلسله این انقلابی های خوش خیال دانسته که می پندارد همه سیاهی ها و تباهی ها به خاطر وجود کاووس و افراسیاب است و اگر او و رستم قدرت را در دست گیرند، جهان را می توان به فردوس تبدیل ساخت. به باور رحیمی، سهراب، نه ساختار قدرت را می فهمد و نه حدود امکان ها را، پس ما با «تراژدی خیال» مواجهیم! سهراب جهانی در ذهن خود ساخته و پرداخته، و به سرعت به سوی آن پیش می رود (به گفته شاهرخ مسکوب، چه فاصله عظیمی است میان سر و دست) رحیمی، برخورد رستم و سهراب را برخورد تجربه پیری با شور جوانی می خواند و اساس تراژدی را در «نشناختن» می پندارد. مگر نه اینکه همه چیز دست به دست هم می دهد تا پدر و پسر همدیگر را نشناسند؟ زنده رزم که از سوی تهمینه فرستاده شده تا پسر را به پدر بشناساند در تاریکی شب با مشت محکمی که رستم بر سرش فرود می آورد جان می بازد، هجیر رستم را به سهراب نشان نمی دهد مبادا جهان پهلوان آسیبی ببیند، با وجود شباهت پدر و پسر به سام، رستم هویت خود را کتمان می کند! که به تعبیر رحیمی، دچار خودفریبی است و خودفریبی از خصوصیات بارز قدرت طلبی است. در ادامه هم هنگامی که رستم مغلوب می شود، فریبی دیگر به کار بسته (ابراز می دارد که در آیین ما رسم این است که پهلوان در بار نخست که پیروز شد حریف را نمی کشد) و از مرگ قطعی می رهد و سهراب به سادگی فریب می خورد. اما رستم وقتی مجال می یابد، درنگ نکرده، کار سهراب را یکسره می کند، نوشدارو هم آخرین فرصت برای زنده ماندن سهراب است اما در اندیشه کاووس، قدرت یافتن پدر و پسر شاید چندان به مصلحت نباشد، پس تعلل می ورزد تا آن پایان بندی اندوهناک رقم بخورد... سهراب که برای آرمان بزرگی به پاخاسته، می خواهد میان ایران و توران صلح را مستقر سازد، مانند قهرمان های دیگر قصد ندارد همه قدرت را در دست بگیرد، رستم را نیز که انسانی والاست می خواهد شریک در قدرت گرداند و با چنین اندیشه ای، فاجعه قدرت را که انحصارطلبی است از قبل درهم می شکند. جنگ او با رستم به تعبیر رحیمی، جنگ نوآوری با محافظه کاری است اما سهراب کارکرد قدرت را نمی بیند، مظاهرش را می بیند و نقص را در تخت نشین جستجو می کند، شاید رحیمی می خواهد بگوید که او مساله را ساده سازی می کند:«همه نوآوری ها در شور جوانی است... خرد چشم به گذشته دارد و شور، دیده به آینده... عقل های مصلحت اندیش با بد خو می گیرند. استبداد چون دیر بماند امری عادی می شود... در برابر این تباهی پیدا شدن صدایی که سیاهی ها را بشکافد، ذهن های تنبل را تکان دهد و نگهبانان ستم را به خود آورد، از اهورایی ترین آواهاست... و سهراب قهرمان چنین پیامی است. سهراب ها نمی خواهند زیر دست کاووس ها و افراسیاب ها باشند و این فضیلت، به خودی خود کم نیست... اما در مقابل، شور جوانی اگر با خرد پیری همجنس نشود به وادی گمراهی می غلتد.»1

رحیمی در بررسی تراژدی رستم و سهراب2، رمز فاجعه را آز می داند (که در ابتدای داستان، حکیم توس بدان اشاره کرده) همان که در مقدمه استاد اسلامی ندوشن نیز به زیبایی بیان شده است:«رستم که طی سال ها پهلوان اول و نگهبان ایران بوده است، در موضعی قرار می گیرد که پسر برازنده خود را، که همتایی برای او نیست، به دست خود از میان بردارد، وآنگاه او که در زندگی همواره شکست ناپذیر بوده، بنشیند و مانند یک فرد درمانده های های گریه کند. فردوسی منشاء این مصیبت را آز می شناسد. آز یعنی بیش طلبی، خواهندگی عنان گسیخته، خود را دیدن و دیگران را ندیدن، و این، برانگیزنده همه بدی های جهان می شود. بشر دستخوش آز است و رستم هم با همه توانمندی از آن معاف نمی تواند بود. بنابراین این آز بود که مانع گشت که او بتواند فرزند خود را بازشناسد»3

...استاد اسلامی ندوشن که زندگی پربار و شریف خویش را با «قلم» گذرانده و اگر در زندگی چیزی به دست آورده به اعتبار خود بوده، چنانکه ابراز می دارد از دو چیز پرهیز داشته:«یکی جلب نظر خواننده یا حرف زدن بر وفق خوش آیند او، دیگری جلب عنایت ارباب قدرت» او که بیش از هر نویسنده ای درباره «ایران» و «فرهنگ» نوشته، کار روشنفکری خویش را با پرهیز از محافظه کاری و انقلابی گری امتداد بخشیده و بر ضرورت استقرار عقلانیت در جامعه تاکید و تکیه داشته و دارد، این بار، و در مقدمه اش بر داستان پر رمز و راز رستم و سهراب، نشان می دهد که آثار به جامانده از فرهنگ و تمدن کهنسال ایران، همچنان جای اندیشیدن دارد و نمی توان به سادگی از آن چشم پوشید. بنابر سخن استاد، «آز» بستر تراژدی خیال است، پس برای برون رفت از این مشکل اساسی چه باید کرد؟ استاد در کتاب «هشدار روزگار» می نویسد:«تفکر ایرانی، تفکر اشراقی-احساسی است، و از این رو گاه بگاه نتوانسته است از عوارض افراط در امان بماند، و تاوان آن را هم گران پرداخته است. پس ناچار باید متوسل شویم به موازنه میان عقل و احساس. این است آنچه آن را اعتدال نامیدم، یعنی دمسازی خرد و شور»4 آنچه استاد بر آن تکیه و تاکید دارد، راهی است به سوی رهایی از بن بست های خودساخته، بن بست هایی که به دلیل فقدان شناخت از خود و دیگری، فاصله گرفتن از مسیر اعتدال، برگزیدن راه های میانبُر به جای کارهای فرهنگی منظم، مستمر و درازمدت، ضعف ایده پردازی و تکیه بر کنشگری، و کم توجهی به موضوع توسعه فرهنگی، همواره ما را به سوی جاده های ناهموار و سراب های فریبنده، سوق داده است.

 

 

پی نوشت ها:

1.رحیمی، مصطفی، تراژدی قدرت در شاهنامه، تهران، انتشارات نیلوفر، 1369، صص 262-261

2.اگر این داستان را تراژدی می خواند به تعریف آلبر کامو از تراژدی و درام، در کتاب تعهد کامو و مقاله آینده تراژدی، نظر دارد:«در تراژدی نیروهایی که به مقابله هم می آیند به یک نسبت مشروع و بر حق اند. بر عکس در درام تنها یکی از نیروها مشروع است. به عبارت دیگر، تراژدی دوپهلوست و درام ساده گیر. در تراژدی هر نیرو، در عین حال هم خوب است و هم بد...»

3.اسلامی ندوشن، محمد علی، داستان های شاهنامه، رستم و سهراب،  تهران، انتشارات کلهر، 1390، ص 5

4.اسلامی ندوشن، محمد علی، هشدار روزگار، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1382، ص 267

توقف لحظه ها در امتداد رنجی بی امان

روزنامه شرق، 17 مهر 1390

توقفِ لحظه ها در امتدادِ رنجی بی امان

محمد صادقی

راز همه چیز/ چنان نزدیک می شود به چشمان جانم/ که در ظلمات حل می شوم و/ پیچیده در ظلمات، تاریک وار به خاک می افتم... 

                                                                                                            فرناندو پسوا

پیشینیان ما زندگی را در غار به تصویر می کشیدند و در جهان مدرن، ما با عکاسی، جهان را از دریچه دوربین به تماشا می نشینیم، چون در عکس، زمان متوقف می شود، و توقف زمان، به عبارتی آرزوی جاودانگی (ماندن در زمان) را برآورده می سازد. می توان گفت، عکاسی، برداشتی مدام از دردهای جاودانگی است. سوزان سانتاگ، نویسنده مشهور آمریکایی در کتاب «درباره عکاسی» که نگین شیدوش آن را به فارسی برگردانده، با اشاره به تصاویر تلخ و اندوهناکی از جنگ و خشونت که گریستنی پایدار را در درون او پدید آورده، از رنجی که زیستن با عکس های درد و رنج به بار می آورد و به طور قطعی، موجب برانگیختن حس همدردی و شفقت نشده و گاه به از میان رفتن آنها نیز می انجامد، سخن گفته و به نکته ای مهم می پردازد:«تکرار بی امان تصاویر، حس واقعی بودن آنها را کم رنگ می کند» به تعبیر سانتاگ، عکاسی متعهد، به همان میزان که وجدان ها را بیدار ساخته، آنها را در خوابی عمیق نیز فرو برده است. سخن مهم سانتاگ این است که، محدودیت شناخت جهان از راه عکس ها هرچند شعور ما را تحریک می کند، اما سرانجام به شناخت اخلاقی نمی انجامد و در سطح احساساتی گری باقی می ماند. گفته او درست به نظر می رسد زیرا تکرار چیزی موجب بی تفاوتی نسبت به آن می شود، به این معنا که از فرط تکرار و زیاد دیدن، یک سوژه دلخراش به یک سوژه عادی تبدیل می شود و حتی تکرار یک واقعیت می تواند موجب دلزدگی و بی اعتنایی گردد. اینجا شاید «چه باید کرد» را در کنار موضوع «بیهودگی جهان» بهتر بتوان بررسی کرد. ببینیم نگاه اگزیستانسیالیستی به این موضوع چگونه است. گزاف بودن جهان را در اندیشه فیلسوفان اگزیستانسیالیست نمی توان با بی معنا بودن جهان مساوی پنداشت. گزاف بودن جهان، در این دو پرسش مشخص می شود که؛ چرا جهان هستی به جای آنکه نباشد، هست؟ و چرا جهان هستی به جای اینکه این گونه نباشد، این گونه است؟ کسی که برای این دو پرسش، پاسخی نداشته باشد، هستی را گزاف می شمارد. دلهره ناشی از گزاف بودن جهان، ریشه در این اندیشه دارد که اگر بپنداریم، جهان هست چون واجب الوجود هست؛ خیالی آسوده خواهیم داشت. حتی اگر توجیه کننده دیگری هم در کار باشد، باز چنین خواهد بود و نگرانی ای نخواهیم داشت. گزاف بودن جهان که از اطمینان نداشتن به این تصور بر می آید به دلهره می انجامد. به این معنا که هر لحظه انتظار می رود، جهان به لحظه آخر خود برسد و این، به وضعیت متزلزل انسان باری دیگر می افزاید. بی معنا بودن جهان یعنی که در جهان ارزش وجود ندارد و اگر انسان بخواهد آن را ارزشمند سازد، باید خود به آن معنا ببخشد. فلسفه های سنتی، قراردادهایی را برای جداسازی رفتارهای نیک و بد تبیین کرده و نظامی فکری می آفرینند تا بر این اساس ارزش جهان را بشناسانند. در دیدگاه های فیلسوفان سنتی، جهان معنا دارد و ما زندگی می کنیم تا این معنا را تحقق بخشیم. اگزیستانسیالیست ها، از آن رو که جهان را بی معنا می پندارند، چنین نمی اندیشند و چیزی را در رأس ارزش ها قرار نمی دهند. اینجاست که پرسشی در ذهن شکل می گیرد؛ پس تکلیف انسان ها چه می شود؟