گفت و گو با محمد علی اسلامی ندوشن

 

روزنامه شرق، ۹ خرداد ۱۳۹۰

دنیا را در آمیختگی فرهنگ شرق و غرب دیدم

گفت و گو با دکتر محمد علی اسلامی ندوشن به مناسبت انتشار کتاب «زندگی، عشق و دیگر هیچ»

 محمد صادقی

با تأمل در آثار دکتر محمد علی اسلامی ندوشن، همچون؛ ایران و تنهائیش، هشدار روزگار، سخن ها را بشنویم، داستان داستانها، ایران چه حرفی برای گفتن دارد، فرهنگ و شبه فرهنگ، چهار سخنگوی وجدان ایران، راه و بی راه، مرزهای ناپیدا و... می توان دریافت که وی بیش از هر نویسنده ای درباره «فرهنگ» و «ایران» اندیشیده و نوشته است، و همواره کوشیده در حالی که ما را با فرهنگ و تمدن کهنسال ایران آشنا می کند، ضرورت سازگاری با دنیای جدید را نیز خاطر نشان سازد. مواجهه او با فرهنگ و تمدن نوین بشری، مواجهه ای است بر مدار عقلانیت، که به شناخت می انجامد، چه از خود و چه از دیگری... به تازگی کتاب «زندگی، عشق و دیگر هیچ» که دربردارنده گفت و شنودهایی با وی می باشد از سوی انتشارات اطلاعات راهی بازار کتاب ایران شده است. گفت و گوی کوتاهی که پیش رو دارید قبل از سفر وی به کانادا (پایان اردیبهشت 1390) انجام شده است.

 

هنگامی که کتاب «زندگی، عشق و دیگر هیچ» به دستم رسید و مشغول خواندن آن شدم گاهی به یاد «روزها» و «گفته ها و ناگفته ها» می افتادم. در این کتاب و در آن دو کتاب، هم از خود، و از سرگذشت تان می گویید، و هم از سویی این مجموعه به نظرم در فهم بخشی از تاریخ معاصر کشورمان بسیار به کار می آید... در بخش سوم از کتاب که در باب فرهنگ نام دارد به موضوع هایی همچون؛ معنای زندگی، عشق، هنر، زیبایی، سیاست و... پرداخته اید، می خواستم در آغاز قدری درباره معنای زندگی صحبت کنید که به قول آلبر کامو فوری ترین و فوتی ترین مسأله بشر است.

در کتاب «زندگی، عشق و دیگر هیچ» آقای فیضی سوال کننده بود و من بر وفق سوال می بایست جواب بدهم. گذشته از آن، زندگی من همان زندگی بوده است، و هر چه در این باره گفته شود، از همان مقوله است، مگر آنکه توضیح اضافه تری، ضرورت داشته باشد. درباره «معنای زندگی» حرفی را که داشتم در همان کتاب «زندگی، عشق و دیگر هیچ» زده ام، البته حرف درباره زندگی تمام شدنی نیست. ما همین یک چیز را داریم، و آن هم یک بار، و آن زندگی است، و همه چیز بر گِرد آن می گردد. زندگی به ما داده شده است، بی آنکه در آمدنش دستی داشته باشیم، ولی اکنون که آمده، باید آن را پاس بداریم. حرف بر سر چگونگی آن است. هدف زندگی در هر چه آن را بارورتر کردن است. درازای آن در دست ما نیست، ولی پهنای آن که همان «کیفیت» آن باشد در دست ماست. آن همه اختراع، کشف، هنر، و تلاش معنوی که بشر در طی تاریخ کرده است، برای چیست؟  برای آنکه نقص وجودی خود را به کمترین حّد فرود آورد، همه در جستجوی یک «ناکجاآباد» هستند، و آن این است که کیفیت را به کوتاهی عمر پیوند دهند. این نقص وجود ناشی از فاصله میان جسم و جان است، که پر کردن آن همه کشمکش و کوشش زندگی را به خدمت می گیرد. چرا بشر مقام می خواهد، ثروت می خواهد، شهرت می خواهد، تعیّن و اعتبار می خواهد؟ برای آنکه در زندگی احساس تنهایی و بی پناهی دارد، می خواهد که هر یک از آنها به کمک او بیایند. چرا احساس بی پناهی دارد، برای آنکه آرزوهای او با امکانات او خوانائی ندارد. اجتماع و طبیعت اجازه نمی دهد که هر چه را می خواهد به دست آورد. او برای آنکه دامنه دستاوردهای خود را گسترش دهد، نقص وجودی خود را کمتر کند، می آویزد به علم، به هنر، به عشق، به اندیشه دینی یا عرفانی... برای آنکه تسلّای خاطر بیابد. حتی ابا ندارد که دست به خونخواری و ظلم بزند، یا بر عکس در راه عقیده ای جانفشانی کند. همه اینها برای آن است که به ندای زندگی جواب داده باشد. ما ناگریزیم که این بار زندگی را تا به آخر برسانیم. چون با دنیای بیرون در تناقض قرار می گیریم، عوامل دیگر را به کمک می گیریم که این بار را سبکتر کنند. گاهی آدم به یاد این حرف مولانا می افتد که می فرماید:

از خیالی صلحشان و جنگشان

و ز خیالی نامشان و ننگشان

خوبی و بدی قراردادی است. این درون انسان است که یکی از آن دو را به کار می گیرد، تا از آن رضایت خاطر حاصل کند.

 

در «کلمه ها» می خوانیم که خود را مدیون فرهنگ و تمدن غرب دانسته و می افزایید، که دانش غربی در بازشناسی فرهنگ و تمدن کهنسال ایران بسیار به شما کمک کرده است. اکنون دو پرسش دارم؛ یکی اینکه مواجهه خردمندانه با فرهنگ و تمدن غرب از نظر شما چگونه باید باشد، این را از آن رو می پرسم که ما اغلب در طول این صد و پنجاه سال اخیر در دام غرب ستیزی و غرب ستایی گرفتار بوده ایم، دوم اینکه از نظر شما دلایل انحطاط فرهنگی ایران در چند سده اخیر چه بوده است؟

بله، من گفتم که به فرهنگ غرب مدیونم، برای آنکه این فرهنگ مرا در شناخت بهتر فرهنگ خودم کمک کرد. از آمیختگی فرهنگ شرق و غرب بود که توانستم در سایه آن دنیا را ببینم. تفاوت دیدگاه شرق و غرب از آنجا ناشی می شود که؛ از مادّه و معنا به کدام یک اولویت داده شود، یعنی مدار زندگی را بر کدام یک استوار ببیند. البته این مادّه است که زندگی را بر سر پا نگه می دارد، ولی به محض آنکه زندگی بر سر پا بود، نیاز به یک تکیه گاه معنوی احساس می گردد. یعنی چیزی متکی بر جسم، ولی فراتر از جسم، که اگر زندگی فاقد آن بشود، البته ادامه می یابد، ولی تا حّد حیوانیت فرو می افتد.

غرب گرایی و غرب ستیزی، ناشی از افراط گری در اتخاذ یک دیدگاه است که نوع پیشرفته آن به تعصب سر می زند، و باز مولوی می فرماید:

سختگیری و تعصب خامی است

تا جنینی کار خون آشامی است

به تمدن غرب می توان به دید انتقادی نگاه کرد، ولی نفی جنبه های مثبت آن نوعی جهت گیری می شود که شایسته انسان صاحب شعور نیست. تمدن غرب که با تکنیک غرب همراه است، بر دنیای امروز سیطره دارد، ما، اگر بخواهیم خود را از آن بی نیاز ببینیم، باید برویم جوکی شویم، و در گوشه ای بنشینیم، ولی با دید انتقادی نگریستن چیز دیگری است. از سوی دیگر غرب گرایی مفرط هم سر به گمراهی می زند. اولا برای آنکه معلوم نیست که غرب در  همه شئون حق داشته باشد، تا یک غیرغربی بخواهد مثل او شود، ثانیا، خود را عاری کردن از ویژگی های ملی و خود را یکباره به تجدد سپردن کار آسانی نیست، بنابراین یک راه باقی می ماند و آن «انتخاب» است، یعنی فرهنگ خود را پاس داشتن، و از نیاز زمانی هم غافل نماندن.

اما از انحطاط فرهنگی ایران در چند سده اخیر که گفتید، نمی دانم آیا می شود نام آن را انحطاط گذارد، بیشتر می توان نام آن را نوعی سردرگمی فرهنگی گذارد، که بر اثر برخورد تجدد با سنت پیش آمده است. دوره قاجار یک دوره رکود بود. بعد از آن هم ما تجدد را پذیرفتیم، ولی هنوز نتوانسته ایم خود را با آن رایگان کنیم. اخذ تمدن فرنگی به صورت شتابزده بوده است، بنابراین تنها سطح آن پذیرفته شده، و به عمق راه نیافته است. موضوع دیگر آنکه ایرانی در ذات خود هم تجدد دوست هست، و هم سنت پرست، و این دو حالت دوگانه ای برای او پیش آورده است، که باید راه سازگاری برایش جست. افزایش جمعیت کشور و افزایش تعداد جوانان نیز تدبیر و سامان خاصی می طلبد. یک نتیجه اش آن است که کمیت بر کیفیت غلبه می کند. هم اکنون دانشگاه در قصبه ها هم ایجاد شده و دانشگاه ها پر از دانشجو هستند و در همه آنها جنبه کمّی آموزشی بر جنبه کیفی آن چربیده، فردا با آن همه مدرک به دست چه خواهیم کرد؟ در این ماه ها از هدفمند کردن زیاد حرف می شنویم، ولی یک هدفمندی اجتماعی حرفش در میان نیست. یعنی از خود نمی پرسیم: به کجا داریم می رویم؟ آیا به استقبال آینده می رویم، و یا رو به برگشت داریم؟ مسئله عمده بر سر استعداد جوان ها است که به هدر نرود.

 

هرچند نوگرایی در ادبیات ایران که از مشروطه آغاز شده، دستاوردهایی در بر داشته، اما به نظر می آید همچنان توجه جهانیان بیشتر معطوف به ادبیات قدیم ایران (و قله های اش مانند؛ مولوی، حافظ، سعدی و...) بوده و هست. آیا ادبیات کلاسیک فارسی جهانی تر است و از مولفه هایی برخوردار است که توجه جهانی را بر می انگیزاند یا دلایل دیگری در کار است؟

گمان نمی کنم که به ادب گذشته هم چندان توجهی شده باشد، ولی اگر هم باشد، تعجبی ندارد. در سایر کشورها هم ادبیات «کلاسیک» پایه کار است. ادبیات بر عکس علم، هر چه کهنه تر باشد، مرغوب تر است، علم، هر چه نوتر. علت آن است که ادبیات کهن از مجرای قرون گذشته و امتحان خود را داده است. در حالی که نوها در معرض آزمایش اند و معلوم نیست که تا کی بتوانند دوام بیاورند.

شما همواره نسبت به نابسامانی های جهانی حساسیت داشته و دارید و هشداری که در سخنرانی دانشگاه هاروارد (1967) داده بودید، خودش نمونه ای بارز است که می توان به آن اشاره کرد. اینک با توجه به دگرگونی های اخیر در خاورمیانه، آینده را چگونه می بینید و ارزیابی تان از این تحولات چیست؟

دگرگونی ها، یا به عبارت دیگر خیزش های خاورمیانه و شمال آفریقا، نشانه آن است که پیمانه زمانه پر شده است. دیگر خواست های دنیای امروز، با روش کنونی اداره جهان مطابقت ندارد. باید از این تجدد ظاهری عبور کند و به سامانی برسد که مطابق با اقتضای زمان باشد. جامعه بشری بیناتر از گذشته شده است، و جوان، پر از توقع، و «هر چه دیده بیند، دل کند یاد!» و هر چه دل یاد کرد، به دنبال آن راه می افتد. آنگاه اگر جواب درستی از جانب حکومت شنیده نشود، کار به خشونت می کشد. برای آنکه صبر هم اندازه ای دارد. اگر حکومت فقط به فکر حفظ خود و اندخته خود بود، در این صورت حداقل موازنه، که ضامن بقای یک جامعه است به هم می خورد. موازنه میان حکومت و اجتماع، میان طبقات اجتماعی، میان گفتار و کردار، میان نیازهای مادی و نیازهای معنوی. وقتی چنین شد، همه امور مصداق این مثل قدیمی فارسی می شود که می گوید:«بار کژ به منزل نمی رسد!»

 

گام های استوار برای خلع ید از شرکت نفت سابق

 

۱ خرداد ۱۳۹۰، روزنامه شرق

6 خرداد 1330؛ شکایت انگلیس از ایران در دیوان دادگستری بین المللی

گام های استوار برای خلع ید از شرکت نفت سابق

محمد صادقی

در حالی که انگلستان، سید ضیاء الدین طباطبایی را برای نخست وزیری ایران مناسب دیده و برای این مقصود کوشش هایی را انجام داده بود، افشای این موضوع و خبردار شدن برخی از نمایندگان مجلس، این نقشه را با شکست مواجه ساخت، و دکتر محمد مصدق، با پذیرفتن نخست وزیری، دو ماه پس از تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت، فرصت یافت تا مبارزه ای را که آغاز کرده بود، مصمم تر دنبال کند. روز 7 اردیبهشت 1330 مجلس شورای ملی، طرح نه ماده ای اجرایی ملی شدن صنعت نفت را به اتفاق آرا تصویب کرد و فرانسیس شپرد (سفیر انگلیس) عصر همان روز در یک کنفرانس مطبوعاتی به این اقدام مجلس اعتراض کرد. روز 22 اردیبهشت 1330 مجلس شورای ملی و سنا، بنا بر ماده اول قانون اجرایی ملی شدن صنعت نفت، نمایندگان خود را برای تشکیل هیأت مختلط 1 در خلع ید از شرکت نفت سابق انتخاب کردند و این بار که انگلیس خطر را جدی تر تشخیص داد و از آن رو که به چیزی جز یک نوع ملی شدن در همان چارچوب گذشته رضایت نمی داد، شکایتی را تنظیم (6 خرداد 1330) و به دیوان بین المللی دادگستری فرستاد، و لاهه، نیز همان روز دادخواست دولت انگلیس را به وزارت خارجه ایران تسلیم کرد. با وجود واکنش خشمگینانه انگلیسی ها، روز 19 خرداد 1330 اعضای هیأت مدیره شرکت ملی نفت ایران و سه تن از اعضای هیأت مختلط، با استقبال پرشور ده ها هزارتن از مردم خوزستان وارد آبادان شدند و سرانجام در 29 خرداد، پرچم ایران بر فراز ساختمان اداره مرکزی شرکت سابق برافراشته شد و تابلوی «هیأت مدیره موقت» در آنجا نصب گردید. انتخاب مهندس مهدی بازرگان به عنوان نخستین مدیر عامل شرکت نفت ایران 2 نیز نشان دهنده هوشمندی دولت ملی مصدق بود زیرا انگلیسی ها به دلیل اینکه با نخست وزیری مصدق موافقتی نداشتند و ملی شدن نفت را هم بر نمی تابیدند، تمام توان خود را برای از کار انداختن دولت مصدق، و تبلیغات بر ضد وی به کار گرفته، مرزهای اخلاقی را درنوردیده و چنانچه محمد علی همایون کاتوزیان اشاره دارد، سفیر این کشور از نسبت دادن اتهام های ناروا و به دور از ادب به رهبر نهضت ملی ایران فروگذار نمی کرد. 3 و همچنین در داخل و خارج از ایران تلاش می کردند با روش های گوناگون چنین وانمود کنند که قدرت یافتن مصدق و ماندن او در قدرت، زمینه استقرار کمونیسم در ایران را فراهم خواهد ساخت، از این رو، انتخاب بازرگان برای آن مسئولیت مهم، به دلیل اینکه وی همواره ارزش های ملی، دینی و اخلاقی را پاس می داشت (وی در آن زمان چهره ای سیاسی به شمار نمی آمد، وجه علمی و مذهبی اش بارز بود و در برابر حزب توده موضع داشت) اهمیت زیادی دارد. دیگر اینکه، مصدق در پی جدال و به کار بستن شیوه های غیرمسالمت آمیز در برخورد با انگلیس نبود، و از این منظر هم انتخاب بازرگان که شخصیتی اعتدال گرا بود و می توانست توطئه ها و ترفندهای استعمار پیر را بی اثر یا کم اثر سازد، جای اندیشیدن دارد. بازرگان در آن زمان ریاست دانشکده فنی تهران را بر عهده داشت و به همین خاطر (آشنایی با امور فنی و علمی شرکت نفت) از سوی مهندس کاظم حسیبی به نخست وزیر معرفی شد و این مسئولیت حساس و تاریخی را پذیرفت.

در نظر داشته باشیم، در مسأله نفت، زمانی که رویارویی دولت ایران و انگلیس رخ داد، وضعیت انگلیس با دوران گذشته متفاوت بود، و به دلیل ظهور قدرتی جدید (آمریکا) که پس از جنگ دوم جهانی و پیدایش آن، مناسبات جهانی دگرگون شده بود، دیگر مجالی برای یکه تازی انگلیسی ها باقی نمی ماند و مصدق با فهم این فضای جدید، فرصت یافت تا با سیاست ورزی و دیپلماسی فعال، در برابر فشارهای همه جانبه انگلیسی ها مقاومت کرده و هر یک را در جای مناسب پاسخ دهد و این در به درازا کشیدن مسأله نفت تأثیر فراوانی داشت. اگر مصدق در گفت و گو با خبرگزاری اینترناشنال نیوز و در پاسخ به سخنان تهدیدآمیز موریسون، وزیر خارجه انگلیس، که در مجلس عوام آن کشور گفته بود ممکن است وضع وخیمی در جنوب ایران پیش آید که مسئولیت اش بر عهده دولت ایران خواهد بود، ابراز داشت که:«ملت ایران از ملی شدن نفت خود یک هدف عمده دارد و آن این است که دیگران در امور داخلی ما دخالت نکنند.» از واقعیتی تلخ سخن می گفت، که در 9 تیر 1330 و هنگامی که نمایندگان وزارت دادگستری و پلیس، در خانه ریچارد سدان، به انبوهی از اوراق و اسناد محرمانه شرکت نفت دست یافتند (بسیاری از اسناد در آتش سوزانده شد، البته شپرد مدعی است بخش زیادی از اسناد مهم قبل از اشغال سازمان اداری کمپانی در تهران به سفارت بریتانیا منتقل شده بوده) و مشخص شد که شماری از مقام های سیاسی و... با شرکت نفت و اداره اطلاعات اش ارتباط داشته و دخالت هایی در اداره کشور می کرده اند، جایی برای چون و چرا باقی نماند. دکتر حسین فاطمی نیز، چند روز بعد گزارش ناصر وثوقی، دادیار دادسرای تهران، در مورد چگونگی ضبط و رسیدگی به اسناد یافته شده را برای آگاهی نمایندگان به مجلس فرستاد.

...اما در موضوع نفت، پس از شکست مذاکرات هیأت جکسون، اعزام هریمن به تهران، بی نتیجه ماندن مأموریت استوکس و پافشاری دولت بر حقوق ملت ایران، لاهه نیز در 13 تیر 1330 از طرفین خواست تا صدور رای نهایی از هرگونه اقدامی که به حقوق طرف دیگر لطمه بزند، پرهیز کنند. مهر 1330 مصدق به آمریکا سفر کرد و ملاقات هایی با ترومن (ریاست جمهوری آمریکا)، دین آچسن (وزیر خارجه) و جورج مک گی (معاون وزیر خارجه) داشت تا بلکه مصالحه ای عادلانه صورت پذیرد ولی انگلیسی ها (بویژه موریسون) که ارزیابی شان از نقش میانجی گری آمریکا، قوت بخشیدن به موضع ایران تلقی می شد، به این موضوع اعتنای چندانی نکردند. در مذاکرات شورای امنیت سازمان ملل برای رسیدگی به شکایت انگلیس از ایران، گلادوین جپ (نماینده انگلیس) خواست تا باز با تکیه بر ادعاهای پیشین و پرهیز دادن مصدق از روش های تجاوزکارانه ناسیونالیستی! تصویری تیره از مصدق ارائه کند اما سخنان نسنجیده ای بر زبان راند که بیان آرام، منطقی و خردمندانه نخست وزیر ایران (به زبان فرانسوی) که بر احترام گذاشتن به اصل آزادی و عدالت، و حرمت نهادن به دیگری استوار بود، هم دفاع خوبی از حقوق ملت ایران شمرده شد (وی یادآوری کرد که قرارداد نفت میان دولت ایران و یک کمپانی انگلیسی، هیچ نوع حقوقی برای دولت انگلیس ایجاد نمی کند. همچنین خواستار دوستی بر پایه صمیمت و اعتماد متقابل با دولت انگلیس شد و گستاخی های آنان را با تکیه بر عقلانیت و انسانیت پاسخ داد)، و هم تصویری باشکوه از وی در ذهن جهانیان به یادگار گذاشت. سرانجام شورای امنیت هم بر اساس پیشنهاد فرانسیس لاکوست (نماینده دولت فرانسه) برای رهایی از آن وضعیت دشوار، و با رای موافق اکثریت، مسأله را تا هنگام تصمیم گیری دیوان لاهه، مسکوت گذارد و انگلیس ناکام ماند. پس از مذاکرات شورای امنیت و پیشنهاد بانک جهانی که گرهی از مشکل گشوده نشد، انگلیس در 4 بهمن 1330 درخواست خود از لاهه را تکرار کرد و به این ترتیب، مصدق و همراهان اش (در 7 خرداد 1331) راهی لاهه شدند. در لاهه، پرفسور هنری رولن، استاد حقوق بین الملل در دانشگاه بروکسل و رئیس پیشین مجلس سنای بلژیک وکیل مدافع ایران بود، و به خوبی از حق ایران دفاع کرد. مصدق هم در دادگاه لاهه باز از حقوق ملت ایران سخن گفت و ابراز داشت که ملت ایران به علت العلل بدبختی های خود پی برده و مصمم است فساد را برای همیشه ریشه کن کند و اجازه نمی دهد خارجی بر سرنوشت اش تسلط یابد... سرانجام، بر اساس رای دیوان بین المللی دادگستری، عدم صلاحیت دیوان در رسیدگی به شکایت مطرح شده، اعلام گردید و دیوان، نظر دولت انگلیس را موجه ندانست. به این ترتیب، شامگاه 30 تیر، که این خبر به تهران رسید، طعم پیروزی قیام ملی 30 تیر در ذهن و ضمیر ملت ایران، شیرین تر و دوچندان شد...

هرچند سیزده ماه بعد ائتلاف سیاه (دربار، ارتش و انگلیس-آمریکا) پایان بندی اندوهناکی را برای دولت ملی مصدق رقم زد، چیزی از ارزش های احترام برانگیز مصدق کاسته نشد، مردی که مبارزه اش (با وجود اشتباه های اش) چه در برابر استبداد، و چه در برابر استعمار، شرافتمندانه بود، ذره ای از اصول اخلاقی کوتاه نیامد، و هنگامی که به قدرت رسید، دو هدف بزرگ در سر داشت؛ برگزاری انتخابات آزاد و ملی کردن صنعت نفت، و از روز نخستِ قدرت یافتن اش «آزادی» را ارج نهاد، چنانچه، در 11 اردیبهشت طی نامه ای به شهربانی کل کشور نوشت:«شهربانی کل کشور! در جراید آنچه راجع به شخص اینجانب نگاشته می شود، هر چه نوشته باشد و هر که نوشته باشد، به هیچ وجه نباید مورد تعرض و اعتراض قرار گیرد...»

 

 

 

 

پی نوشت ها:

1.اعضای هیأت مختلط عبارت بودند از: عبدالله معظمی، علی شایگان، اللهیار صالح، حسین مکی و ناصر قلی اردلان (از مجلس شورای ملی)، مرتضی قلی بیات، احمد متین دفتری، محمد سروری، ابوالقاسم نجم و صادق شفق (از مجلس سنا) محمد علی وارسته وزیر دارایی و کاظم حسیبی، مشاور نخست وزیر

2.برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به:

نجاتی، غلامرضا، شصت سال خدمت و مقاومت، خاطرات مهندس مهدی بازرگان (جلد اول)، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1377، صص 296-279

3.کاتوزیان، محمد علی، مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، تهران، نشر مرکز، 1372، ص 145