روزنامه شرق، ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
بازخوانی رخدادهای بهار 1968 در چکسلواکی
تراژدی پراگ
به نظر می رسد، مسأله اساسی در فهم و درک آنچه به بهار پراگ منجر شد را باید در پیوند میان آزادی و سوسیالیسم جستجو کرد. اتحاد جماهیر شوروی جمع این دو (آزادی و سوسیالیسم) را در چشم اندازی دور ترسیم می کرد. دیکتاتوری پرولتاریا در اندیشه مارکس تا زمانی که آزادی و دموکراسی به حقیقت بپیوندد ناگزیر تلقی می شد و چکسلواکی به دلیل اینکه در این مسیر گام نهاد با مداخله نظامی شوروی و کشورهای همراه اش (پیمان ورشو) بهاری کوتاه و اندوهناک داشت. تا قبل از دگرگونی های سیاسی در چکسلواکی، آنتونین نووتنی 1 (Antonin Novotny) با به کار بستن شیوه های استبدادی و ایجاد محدودیت در زمینه های گوناگون رکودی همه جانبه را در کشور پدید آورده بود که رکود اقتصادی بارزترین بخش از آن رکود به شمار می رفت. سوسیالیسم نووتنی، که بر اساس اندیشه های استالین شکل گرفته بود، پاسخ نگرفت، و ناکارآمدی اش مجال را برای به میدان آمدن الکساندر دوبچک (Alexander Dobcek) فراهم آورد و این از سوی شوروی خطرناک خوانده شد. دوبچک اگر از چهره انسانی سوسیالیسم سخن می گفت، در حقیقت، بر آزادی و دموکراسی پای می فشرد. از این رو در همکاری های اقتصادی، کشورهای غیرسوسیالیست را نفی نمی کرد و این بالاتر از سقف تحمل روس ها بود. در نظر داشته باشیم که رونق اقتصادی آلمان غربی، موجب شده بود تا آلمان شرقی و دیگر کشورهای کمونیستی به عبارتی احساس شرم کنند. اما سرانجام لشگرکشی نظامی روس ها و همراهانش شان، شکوفه های بهاری را در پراگ پژمرده کرد هرچند این اقدام ضدانسانی و سلطه جویانه همواره همچون لکه ننگی در اردوگاه چپ باقی ماند.
برای فهم بیشتر آنچه در بهار 1968 در چکسلواکی رخ داد، تأمل در خاطرات الکساندر دوبچک بسیار سودمند به نظر می رسد. در سال 1955 تعدادی دانشجو از چکسلواکی برای تحصیل در مدرسه عالی سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی به مسکو فرستاده می شوند که یکی از آنان دوبچک است و دیگری، میلوش یاکش (Milos Jakes) که در سال 1968 از مسئولان رده بالای حزب در پراگ بود و در اوت 1968 در توطئه هواداری از شوروی شرکت کرد و در 1988 آخرین دبیر اول حزب کمونیست چکسلواکی شد و مراسم تشییع جنازه حزب بر عهده او قرار گرفت. به گفته دوبچک، در آن مدرسه نظرها و دیدگاه های متفاوت و انتقادی هم تدریس می شده است اما همواره آن نظرها خصمانه و تجدیدنظرطلبانه تلقی می گشته، و به این ترتیب، هرگز مجالی برای فهم درست از آرای لئون تروتسکی، رزا لوگزامبورگ و... فراهم نبوده است. امتحانات این مدرسه همه به طور شفاهی برگزار می شده و خبری از هیچ امتحان کتبی، گزارش یا رساله پایان دوره نبوده و در پایان دوره به همه دانشجویان یک دیپلم داده و رنگ دیپلم، نشان دهنده قابلیت های دانشجویان شمرده می شده است که دوبچک موفق می شود دیپلم خود را به رنگ سرخ و نشانه A دریافت کند. وی با وجود نقص هایی که در آن مدرسه وجود داشته، به خاطر اینکه توانسته بوده کتاب های زیادی را بخواند از آن به نیکی یاد می کند. آثار مارکس را پربار توصیف کرده ولی از تردیدهایی که به سراغ اش می آمده هم سخن می گوید. برای نمونه بحث مارکس درباره پیش شرط های لازم اقتصادی برای انتقال به سوسیالیسم را با آرای لنین درباره روسیه مقایسه کرده و دچار شک می شود یا اینکه مارکس را برخلاف لنین سخت دموکراتیک ارزیابی کرده و اسقرار اندیشه های او را نامتناسب با شرایط روسیه می بیند. پرسش هایی که در دوران تحصیل در مسکو ذهن وی را مغشوش می کرده به هیچ وجه قابل طرح در فضای مدرسه نبوده (یعنی جرأت طرح آنها را نداشته) زیرا انعطافی در برداشت های استادان دیده نمی شده و دنیای فکری آنها خصلتی کشیشانه داشته و خدای آنان لنین بوده و هرگونه شکی در اعتبار مارکسیسم، به گونه ای ارتداد قلمداد می شده است. او سرانجام در خاطرات خود این پرسش را مطرح می کند که شاید شکست سوسیالیسم ریشه در عقاید مارکس داشته است. وی سپس در سپتامبر 1958 به آغوش خانواده اش بر می گردد. این در حالی است که در نوامبر 1957 پس از مرگ آنتونین زاپوتوچسکی از اعضای قدیمی حزب چکسلواکی، نووتنی که از 1953 دبیر اولی حزب را برعهده داشت، به ریاست جمهوری هم انتخاب می شود و دو مقام (دبیر اول حزب کمونیست و ریاست جمهوری) را با هم ترکیب کرده و رهبری حزب و دولت را در اختیار می گیرد. دوبچک نیز در سپتامبر 1958 به سمت دبیر منطقه ای حزب در براتیسلاوا منصوب می گردد و سپس در ژوئن به عضویت کمیته مرکزی چکسلواکی در می آید. به این صورت راه پیشرفت در حزب را می پیماید هرچند نووتنی در اوج قدرت قرار داشته و تغییرات سیاسی را تاب نمی آورده و مخالفت مستقیم با وی پیامدهای وحشتناکی را می توانسته در پی داشته باشد. دبیر اولی حزب، به دلیل الگوبرداری از نظام استالینی، قدرت تعیین کننده بود زیرا اختیار انتصاب، ارتقا و تنزل افراد حزب در دست او قرار داشت و از تأثیر فراوانی بر کمیته مرکزی و در نتیجه ترکیب هیأت رئیسه و دبیرخانه حزب برخوردار بود. دوبچک برای مبارزه با نووتنی احتیاط را به تمامی رعایت کرده تا بتواند در لحظه مناسب اثر خود را بگذارد و برای رسیدن به این مقصود به جستجوی افرادی در حزب و دولت می پردازد که مانند او می اندیشیدند و همچنین با روزنامه نگاران، نویسندگان و دانشمندانی (اقتصاددانانی مانند اوتا سیک و کارل کوبا) که به تغییر در وضعیت موجود باور داشتند، طرح آشنایی می ریزد. او در 1963 مقام دبیر اولی کمیته مرکزی حزب کمونیست اسلواکی را به دست می آورد و اندکی بعد به عضویت اصلی پریزیدیوم حزب کمونیست چکسلواکی در می آید. از این زمان است که نووتنی از طریق عوامل خود در اسلواکی می کوشد تا دوبچک را عقب براند و این سیاست تهاجمی تا 1967 بر ضد وی استمرار می یابد ولی دوبچک تا آنجا که ممکن است از رویارویی مستقیم پرهیز می کند. وی همچنین نسبت به ضرورت اصلاحات سیاسی قبل از اصلاحات اقتصادی آگاهی داشت و به این باور رسید که به دخالت روزمره دستگاه مرکزی حزب در مدیریت اقتصادی باید پایان داد و حدود وظایف و اختیارات را شفاف ساخت، بنابراین در پاییز 1967 که اوضاع سیاسی را مناسب تشخیص داد، این باور خود را به طور آشکار بیان نمود. پس از فراز و نشیب هایی در 5 ژانویه 1968 هیأت رئیسه و گروه مشاوران، او و یک نفر دیگر را برای دبیر اولی حزب پیشنهاد دادند و اکثریت قاطع از دوبچک پشتیبانی کردند، کمیته مرکزی حزب هم این پیشنهاد را به تصویب رساند و وی به جای نووتنی انتخاب شد. با وجود رفتار ناخوشایند نووتنی، او در سخنرانی نشست پایانی، نسبت به نووتنی رفتاری مودبانه داشت و از زحمات وی سپاسگزاری کرد که برخی بر او خرده گرفتند که چرا این گونه رفتار کرده و او نیز در پاسخ این منتقدان گفت:«آیا بهتر نیست که همواره رفتاری متمدنانه داشته باشیم؟» این ژانویه، در را به سوی بهار پراگ گشود. دوبچک در خاطراتش می گوید:«دوران آغازین بهار پراگ، از ژانویه تا آوریل 1968 موضوع تحلیل های انتقادی بسیاری بوده است. اما همه آنها، تا جایی که خوانده ام، به دو نتیجه کاملا" متضاد می رسند. گروهی از نویسندگان برآنند که من بسیار کُند عمل کرده ام، و گروهی دیگر می گویند که زیاد تند رفته ام. مسلم است که محدوده ای زمانی که به کار می برند، دوران بین رسیدن من به مقام دبیر اولی و اشغال پراگ توسط ارتش شوروی است. مشکل من این بود که جام جهان بینی در اختیار نداشتم تا اشغال از سوی شوروی را پیش بینی کنم. در واقع، از ژانویه تا 20 اوت، حتی برای یک لحظه نیز به چنین رویدادی باور نداشتم. بنابراین، حرف هایی که پس از وقوع واقعه زده اند عمدتا" نامربوط است.» 2
دوبچک پس از دستیابی به موقعیت تازه اش، برنامه عملی که در اکتبر 1967 از آن سخن گفته بود را پی گرفت. این برنامه پیشبرد اصلاحات اقتصادی، اعاده حیثیت از قربانیان سرکوب های سیاسی و دیگر مسائل بنیادی مانند فدرالیزه کردن را دربرداشت و اجرای این اهداف بدون رسیدن به دبیر اولی حزب ممکن نبود. او همچنین مقاماتی را که در سرکوب های سال های پیشین نقش داشتند را برکنار کرد و فضای آزادی برای مطبوعات فراهم آورد تا بدون فشار بتوانند کار خود را انجام دهند و در برابر تندروهایی که بر تحکیم دوباره سانسور اصرار می ورزیدند، ایستاد. در همان روزها، یانوش کادار (Janos Kadar) دبیر اول حزب کمونیست مجارستان از کسانی بود که دیدارهایی را با دوبچک انجام داد و نسبت به برنامه های اصلاحی دوبچک اظهار علاقه می نمود، دوبچک نیز به او اعتماد داشت و رفتار او را دوستانه می پنداشت ولی بعدها دریافت که پس از ملاقات با وی، ماجرای ملاقات را مو به مو به اطلاع برژنف می رسانده است. 29 ژانویه دوبچک در مسکو با برژنف ملاقات می کند و از ناهمخوانی نظام سیاسی موجود با شرایط چکسلواکی که از نهادهای سیاسی و فرهنگی نوین برخوردار بوده است سخن می گوید. البته این سخنان را به گونه ای طرح می کند که خصومت مارکسیست-لنینیست های جزم اندیش برنگیخته نشود و بیشتر از واژه هایی چون؛ «بازسازی»، «احیا» و... بهره می برد، زیرا او در پی حساسیت زدایی بوده و نمی خواسته بر حساسیت روس ها بیفزاید. سپس، ولادیسلاو گومولکا (Wladyslaw Gomulka) دبیر اول حزب کمونیست لهستان هم پیشنهاد ملاقات می دهد و گفت و گوهایی را درباره برنامه های اش با وی انجام می دهد و این در حالی است که نمی داند وی تا چه اندازه با اقدام های اصلاحی وی مخالف است.
دوبچک در زمینه اقتصادی، خواستار مرکزیت زدایی کامل، استقلال مدیریت شرکت ها و کارخانه ها و قانونی کردن فعالیت های خصوصی کوچک بویژه در بخش خدمات بود. این رویکرد وی در تحلیلی که فرانک تایپتون و رابرت آلدریچ ارائه می کنند قابل توجه است. آنها با اشاره به بحران اقتصادی سال 1963 در چکسلواکی که منجر به برنامه ریزی غیرمتمرکز شد، می گویند:«جا به جایی سریع مقام های بلند پایه دولتی موجب شد افراد جوانتر و میانه روتر نظیر الکساندر دوبچک که تحت تأثیر عقاید اقتصاددان اوتا سیک (Ota Sik) قرار گرفته بود، روی کار آیند. سیک یادآوری می کرد که چکسلواکی، پیش از روی کارآمدن دولت سوسیالیست، کشور صنعتی توسعه یافته ای بوده است، به مردم قول دستاوردهای قابل لمس داده شده است، بنابراین حق دارند ناراضی باشند. در سال 1968 چکسلواکی وامی به مبلغ 500 میلیون دلار برای تأمین بخشی از تراز تجاری مثبت خود از روسیه درخواست کرد که پذیرفته نشد. شایعات مبنی بر اینکه سران چکسلواکی قصد دارند این پول را از ایالات متحده یا آلمان غربی بگیرند، شکست دوبچک در جلب اعتماد رهبران روسی، احتمالا" تهاجم روسیه، تعویض دوبچک با گوستاو هوساک در سال 1969 و تحمیل مجدد کنترل مرکزی را جلو انداخت.» 3 به خاطر داشته باشیم، در مذاکره ای که در مسکو میان هیأت اعزامی چکسلواکی و روس ها انجام می گیرد بنا به گفته دوبچک، هنگامی که وی با اشاره به مطبوعات شوروی که رقم وام درخواستی را ناچیز شمرده بودند باز بر درخواست خود تأکید می کند، برژنف سکوت می کند و واکنشی نشان نمی دهد اما بعد چرنیک به وی می گوید هنگامی که او مشغول صحبت کردن بوده است یکی از اعضای پولیت بورو رو به برژنف کرده و می گوید، این هدیه ای خواهد بود به ضد انقلاب.
اصلاحات اقتصادی، اعاده حیثیت از قربانیان سرکوب های سیاسی، آزادی مطبوعات و ایجاد فضای بحث و گفت و گو را می توان مهمترین برنامه های اصلاحی دوبچک در چکسلواکی برشمرد که با وجود روش و شیوه آرام و مسالمت جویانه وی، از سوی مسکو تحمل نشد. لئونید برژنف، پس از پایان دادن به بهار پراگ، در یک سخنرانی خاطر نشان ساخت که اتحاد جماهیر شوروی برای نجات سوسیالیسم و تقویت جامعه سوسیالیستی اگر لازم باشد در کشورهای سوسیالیست دخالت خواهد کرد و این سیاست دخالت در خارج به دکترین برژنف (Berzhnev Doctrine) مشهور شد و تا سال 1989 که میخائیل گورباچف آن را رد کرد، استمرار داشت. دکترین سیناترا 4 (Sinatra Doctrine) نیز پاسخی شوخ طبعانه به دکترین برژنف خوانده شد زیرا بر اساس رویکرد جدید گورباچف، ملت ها می توانستند راه خودشان را بروند.
در میان برنامه های انسان مدارانه دوبچک، موضوع اعاده حیثیت ها جایگاه ویژه ای دارد. خودش می گوید مساله اعاده حیثیت ها بیش از همه به قلبم نزدیک بود و می کوشیدم به آن سرعت ببخشم، تاریخ نیز درستی این گفته را نشان می دهد. در سال 1968دو نمونه از اعدام های ننگین که سال ها قبل انجام گرفته بود پس از مرگ محکومان توسط دیوان عالی لغو شد. میلادا هوراکوا (Milada Horakova) نماینده حزب سوسیالیست که به خیانت متهم شده بود تنها زنی بود که در تاریخ چکسلواکی به دلایل سیاسی اعدام شد. دیگری، زاویس کالاندرا (Zavis Kalandra) نویسنده و منتقد ادبی بود. همچنین اعضای تیم ملی هاکی روی یخ که در سال 1950 همگی به اتهام دروغ خیانت دستگیر و زندانی شده بودند در ژوئن 1968 به طور کامل اعاده حیثیت شدند و چند روز قبل از تجاوز اشغالگران، در 19 اوت، چارچوب اداری و اجرایی اعاده حیثیت عمومی قضایی از همه قربانیان سرکوب استالینی از سوی وزارت کشور تدوین شد.
میلادا هوراکوا، در 25 دسامبر 1901 در پراگ به دنیا آمد و در 27 ژوئن 1950 اعدام شد. او دانش آموخته دانشگاه چارلز بود و پس از فارغ التحصیلی در رشته حقوق در شورای شهر پراگ مشغول به کار شد و در همان سال به عضویت حزب سوسیالیست ملی درآمد. بعد از اشغال چکسلواکی توسط آلمان نازی در سال 1939 وارد نهضت مقاومت شد و در سال 1940 توسط گشتاپو بازداشت و ابتدا به اعدام و سپس به حبس ابد محکوم شد و به کمپ ترزین (Terezin Camp) منتقل گردید. بعد از آزادی در سال 1945 به پراگ بازگشت و فعالیت سیاسی خود را دوباره آغاز کرد و به پارلمان راه یافت و تا فوریه 1948 کار خود را ادامه داد اما به دلیل بسته شدن فضای سیاسی مجبور به استعفا شد و با وجودی که دوستان اش هشدار داده بودند که از کشور بگریزد، ماند و دست از فعالیت نکشید تا اینکه در 27 سپتامبر 1949 به اتهام توطئه بر ضد رژیم کمونیستی بازداشت گردید و زیر فشار شدیدی از سوی پلیس مخفی چکسلواکی قرار گرفت. دادگاه او و دوازده تن از همراهان اش، در 31 می 1950 آغاز شد و هرچند شرایط اش سخت تر می گردید در یک نبرد شجاعانه به دفاع از خود برخاست. در پایان، دادگاه او و سه تن دیگر را در 8 ژوئن 1950 به اعدام محکوم ساخت و هرچند افرادی همچون آلبرت اینشتین، وینستون چرچیل و... به این حکم اعتراض کردند، حکم از سوی رئیس جمهوری وقت چکسلواکی، کلمنت گوتوالد (Kelement Gottwald) نهایی و در 27 ژوئن 1950 در زندان پانکراک اجرا و هوراکوا به دار آویخته شد. وی در نامه ای به دختر شانزده ساله اش نوشت:«زمانی که تو می فهمی چیزی واقعیت است و عین عدالت، آن زمان است که خواهی توانست برای اش بمیری» اما روزگار چنین نماند و جایزه T.G.Masaryk که به افرادی تعلق می گیرد که در زمینه انسانی، دموکراسی و حقوق بشر نقش موثری دارند در سال 1991 و در زمان رئیس جمهوری وقت چکسلواکی به دکتر میلادا هوراکوا تعلق گرفت.
با وجود رفتار عاقلانه دوبچک و پرهیز همیشگی وی از شتابزدگی، چنانکه خود در خاطراتش می گوید در نگاه برژنف، از دست رفته بود و شاید اعلام مواضع او پس از نامه ورشو که برژنف و رفقا، اقدامات اش را تهدیدآمیز و نگران کننده خوانده بودند، دیگر نمی توانست کارساز باشد. مسأله را هم چندان نمی توان ساده ارزیابی کرد، زیرا دوبچک باور داشت، سوسیالیسم در کشورش بدون دموکراسی نمی تواند زنده بماند، اما مسکو انتظار داشت همان الگوی دیکتاتوری تک حزبی استقرار یابد و این اختلاف کوچکی نبود. با تمام اینها دوبچک هیچ گاه نمی پنداشت که روس ها با مداخله نظامی (روس ها عبارت اشغال گر را درباره خود نمی پذیرفتند) به مسأله پایان دهند.
شب هنگام، زمانی که آنتوان تاتسکی (از دبیران کمیته مرکزی حزب کمونیست اسلواکی) با اتومبیل خود از بانسکا بیستریکا به براتیسلاوا باز می گشت، در خیابان های شهر با نورهای عجیب و سپس تانک ها، کامیون ها و سربازانی با اونیفورم های خارجی مواجه شد. اشغالگران از سوی جنوب، از مجارستان، رسیده بودند و تاتسکی با خود فکر می کرد که حتما" دارند فیلمبرداری می کنند، برای همین دور می زند، به خانه می رسد و به بستر می رود. پنج دقیقه بعد کسی تلفن می زند و به او می گوید:«روس ها اینجا هستند» بی دلیل نیست که الکساندر دوبچک در خاطرات خویش می گوید، در شرایط متمدنانه، قربانیان معمولا" انتظار راهزنی ندارند. زیرا او تا قبل از نیمه شب 21 اوت بر این باور بوده که روابط درونی اردوگاه سوسیالیسم در اساس خود متمدنانه است اما اندکی قبل از نیمه شب که چرنیک، نخست وزیر وقت، را پای تلفن می خواهند و وزیر دفاع، ژنرال دزور، به او خبر می دهد که شوروی و متحدانش به چکسلواکی تجاوز کرده اند، این خبر همچون پتکی بر سر او و همکارانش فرود می آید...
یکی از نویسندگانی که درباره بهار پراگ و تراژدی پراگ نوشته های قابل تأملی دارد، میلان کوندرا است. در کتاب «کلاه کلمنتیس» 5 که دربردارنده بخش هایی از کتاب های گوناگون کوندار است، به موضوع جالبی پرداخته شده که جای اندیشیدن دارد. هنگامی که روس ها پراگ را اشغال می کنند، کوندار را نیز همچون دیگر نویسندگان آزاداندیش مجبور می کنند که کارشان را رها سازند و به دنبال آن، کوندار ممنوع القلم می شود. بعد از مدتی به پیشنهاد دختری که سردبیری هفته نامه ای پرتیراژ را بر عهده داشته و مطالبی باورنکردنی در ستایش از روس ها منتشر می ساخته، قرار می شود که با نامی مستعار یک ستون طالع بینی برای آن هفته نامه بنویسد. چندی می گذرد، یک روز، آن دختر به کوندرا خبر می دهد که سردبیرکل بسیار تحت تأثیر نوشته های این ستون طالع بینی قرار گرفته و خواسته که نویسنده ستون، به عبارتی زایچه اش (زایچه، جدولی است که در آن درجات قرار گرفتن سیارات و ماه و خورشید در صور فلکی مختلف و نیز دیگر عوامل آسمانی و فلکی را به هنگام زاده شدن یک فرد ثبت میکنند و سپس از اطلاعات این جدول برای طالعبینی، پیشبینی شخصیت آن فرد و طالع او استفاده مینمایند) را بخواند! سردبیرکل صد کرون برای این کار پیشنهاد می دهد ولی کوندرا رقم پیشنهادی را ناچیز شمرده و هزار کرون درخواست می کند! کوندرا با توجه به اطلاعاتی که از گذشته آن شخص داشته، اندکی از گذشته و آینده او را می نویسد و برای اش می فرستد. به باور کوندرا، به کمک فال بینی می توان خیلی خوب بر مردم تأثیر گذاشت و حتی رفتار آنان را تعیین کرد. بعد از این، آن دختر با سیمایی مشعوف نزد کوندار بازگشته و می گوید که از وقتی سردبیرکل زایچه اش را خوانده پیشرفت زیادی کرده، دیگر خیلی داد نمی کشد، سخت گیری های اش کمتر شده، به آن جزئی از مهربانی که در وجودش بوده میدان بیشتری می دهد و... اما پس از مدتی پلیس آن دختر را فرامی خواند و پس از بازجویی مشخص می شود که پلیس از هویت واقعی نویسنده ستون طالع بینی آگاه است و به این ترتیب، جایی برای کتمان نام ساختگی نویسنده آن ستون باقی نمی ماند. دختر کارش را از دست می دهد و در حالی که اضطراب زیادی او را در بر گرفته با کوندرا قرار ملاقاتی را تنظیم می کند و او را در جریان می گذارد. دغدغه اصلی دختر این بوده که مبادا پلیس از ماجرای هزار کرون هم باخبر باشد، اما پاسخ ظریف کوندرا گویای واقعیتی است. او می گوید، خاطرجمع باش کسی که سه سال در مسکو آموزش مارکسیسم لنینیسم دیده باشد هرگز ابراز نخواهد کرد که به فال گیر مراجعه کرده است.
پی نوشت ها:
1.آنتونین نووتنی (1975-1904) در لتنانی به دنیا آمد. از سال 1921 فعالیت سیاسی خود را در حزب کمونیست چک آغاز کرد و در سال 1941 توسط نازی ها دستگیر و بازداشت شد و به کمپ ماتاوسن (Mauthausen Camp) انتقال داده شد. در سال 1945 نیز توسط نیروهای متفقین (آمریکایی ها) آزاد شد. نووتنی دوباره فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. او از سال 1953 تا 1968 دبیر اول حزب کمونیست چکسلواکی بود و در دوره وی سیاست های استبدادی و سخت گیرانه ای به کار گرفته شد، و عرصه هنر و مطبوعات با فشارهای زیادی مواجه گشت و به همین خاطر کم کم محبوبیت خود را از دست داد. سرانجام، در ژانویه 1968 مجبور به استعفا شد و دوبچک جای او را گرفت.
2.دوبچک، الکساندر، در ناامیدی بسی امید است، ترجمه نازی عظیما، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1377، ص223
3.تایپتون، فرانک و آلدریچ، رابرت، تاریخ اقتصادی و اجتماعی اروپا (جلد دوم) ترجمه کریم پیرحیاتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1375، ص 164
4.اشاره به ترانه ای از فرانک سیناترا با نام My Way
5.برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به:
کوندرا، میلان، کلاه کلمنتیس، ترجمه احمد میرعلایی، تهران، نشر باغ نو، 1380