مدارا و استدلالگرایی
مدارا و استدلالگرایی
مصطفی ملکیان در کتاب «حدیث آرزومندی» و در مقالهای با نام «معنویت و آزادی» میگوید انسان معنوی (که فقط در یک جا از آزادی خود دست میشوید و آن در برابر حق است) آراء و عقاید خود را نمیپرستد، زیرا عقیدهپرستی را با حقپرستی ناسازگار میبیند و آن را یکی از مصادیق بتپرستی، بلکه مهمترین مصداق بتپرستی تلقی میکند. او میافزاید:«از نظر یک انسان معنوی، نفیِ عقیدهپرستی لازمهاش این است که همه عقاید خود را، به تعبیر گوردون آلپورت، روانشناس انسانگرای آمریکایی، عقیده اکتشافی قلمداد کند، یعنی عقیدهای که موقتاً بدان التزام میورزیم تا این که بتواند تأیید شود یا به ما کمک کند تا به عقیدهای معتبرتر دست یابیم.» به نظر ملکیان، اینکه انسان معنوی عقاید خود را نمیپرستد به این معناست که بدین جهت و تا زمانی به هر یک از عقاید خود التزام دارد که آن عقیده او را به پاسخهای بهتر و کاملتر به پرسشهای هستیشناسانه یا خداشناسانه یا جهانشناسانه یا انسانشناسانه یا ارزششناسانه یا وظیفهشناسانه رهنمون شود. انسان معنوی به عقیدهای اعتقاد میورزد اما نه بدین جهت که عاشقِ آن عقیده است، بلکه بدین جهت که آن عقیده به او در فهمِ بهتر و عمیقتر عالَم و آدم کمک کند و، از همین رو، وقتی که فهمِ بهتر و عمیقتری حاصل آمد عقیده خود را اصلاح میکند و این فرایند را به نحوی مستمر و مدام پی میگیرد. این موقت و قابل نقد انگاشتنِ عقاید به نظر او از نشانههای نپرستیدنِ عقاید است. سپس ابراز میدارد:«اگر توجه کنیم به این که؛ اولاً: عقیدهپرستی موجب جزم و جمود، تعصب و عدم مدارا میشود، و ثانیاً: جزم و جمود، تعصب و عدم مدارا مهمترین عوامل تحدیدکننده و تهدیدکننده آزادیهای اجتماعیاند، درمییابیم که انسان معنوی، به سبب دوری از جزم و جمود، تعصب و بیمدارایی، پاسدارِ آزادیهای اجتماعی است.» به نظر او، انسان معنوی به این دلیل که شیفته و پرستشگر عقاید و آرای خود نیست، آنها را عتیقه و جواهراتی نمیداند که باید در گاوصندوقی نگهداری شوند و همه را از نزدیکشدن و دستزدن به آنها منع کرد تا به همان صورتی که هستند بمانند، بلکه آنها را با دلی استوار و جانی دلیر به مواجهه با هر چه مخالف آنها میتواند بود میبرد یعنی از روبروشدن عقایدش با واقعیتها و عقاید دیگران ترس و لرزی ندارد. نه این نگرانی را دارد که واقعیتها و عقاید دیگران با عقاید و آرای او ناسازگار درآیند نه این نگرانی را دارد که نقاط ضعف عقایدش آشکار شود یا اینکه حتی در مواجهه آراء و عقایدش با واقعیتها و عقاید دیگران، آراء و عقایدش نفی شود، و نه این نگرانی را دارد که او را با شک و تردید مواجه سازند تا جایی که به تجدیدنظر در عقایدش و اصلاح آنها بپردازد. انسان معنوی چنین نگرانیهایی ندارد و از این مواجههها نیز استقبال میکند و آمادگی شنیدن سخن دیگران را دارد. زیرا عقاید و آرای خود را بیچونوچرا ندانسته و خود و آرای خود را مساوی با حقیقت نمیداند. در مواجهه با هر عقیده و هر واقعیتی، و در مواجهه با هر نقدی، ابتدا خوب میشنود و اگر دلیلی را قویتر از دلیل خود دید، و اگر با استدلالی قویتر از استدلال خود روبرو شد، بر ادعای پیشین خود اصرار نمیورزد و دست از مدعای خود میشوید... به نظر ملکیان، انسان معنوی سخت دلمشغول اصلاح خود است، یعنی همیشه و پیوسته متوجه این است که از لحاظ ذهنی، روانی، اخلاقی و معنوی در چه وضع و حالی قرار دارد. از این رو ذرهبین خود را مدام بر روی خود نهاده و خود را زیر ذرهبین میبیند، نه اینکه عیبها و نقصهای خود را به فراموشی سپرده و دیگران را زیر ذرهبین بگذارد. انسان معنوی به تعبیری، نسبت به خود بدبین و نسبت به دیگران خوشبین است...
بنابراین به نظر میرسد، اگر یکایک افراد جامعهای چنین شیوه و روش استدلالیای را پذیرفته و استدلالگرایی را ارج نهند، به صورت چشمگیری از میزان گرفتاریها، درگیریها، خشونتورزیها و بدرفتاریهایی که در متن آن جامعه وجود دارد و گاه ممکن است به صورتهای آزاردهندهای بروز یابد، کاسته خواهد شد.