9 مرداد، سالروز درگذشت زنده‌یاد دکتر مصطفی رحیمی

خدمتگزار حقیقت

محمد صادقی

کار من تغییردادن دنیا یا تغییردادن بشر نیست. زیرا من تقوی و روشنگری لازم برای چنین کاری را ندارم. کار من شاید آن باشد که به ارزش‌هایی خدمت کنم که بی‌وجود آنها، حتی جهان تغییریافته ارزش زیستن ندارد...

آلبر کامو

 

مصطفی رحیمی در سال 1347 و در مقاله «حرمت و هتک‌حرمت آزادی» می‌نویسد، ممکن است ایراد بگیرند مقاله‌نویس کشوری که مسائل اساسی آن اتوبوس، تاکسی و... است حق ندارد درباره مساله چکسلواکی (1968) تحلیل و نظر خود را ابراز کند. از این رو می‌گوید که خواننده مقاله‌اش «دوبچک» و «برژنف» نیستند! و مخاطب خود را کسانی می‌داند که در میان تفسیرها و اخبار گرفتار و گیج شده‌اند. کسانی که پس پرده را نگریسته! و پشت درهای بسته زمزمه می‌کرده‌اند:«شوروی حق داشت» کسانی که در فهم مسائل اساسی، عقل بشری را کارآمد ندانسته و اصل قضیه را چیزی دیگر می‌پنداشته‌اند! او می‌کوشد این مساله را روشن کند:«که در این مساله حق با سوسیالیسم چکسلواکی است یا با سوسیالیسم شوروی» به نظر او گامی که دوبچک و مردم چکسلواکی برداشته بودند این پرسش را جدی می‌ساخت:«که آیا سوسیالیسم با آزادی قابل جمع است یا نه؟» سپس تصویری از بهار پراگ، روش‌های استبدادی و سرکوب‌گرانه «آنتونین نووتنی» و نگرش تجدیدنظرطلبانه و انسان‌دوستانه «الکساندر دوبچک» ارائه کرده و برای شناساندن اندیشه و عمل دوبچک، بخش‌هایی از گفت‌وگوی او را با مجله‌ای کمونیستی (که در پاریس منتشر می‌شده) ترجمه کرده و در مقاله‌اش از آن بهره می‌جوید:«ما می‌خواهیم حقوق‌بشر را در قلمرو خود اعلام کنیم، تحقق بخشیم و گسترش دهیم... ما از این سیاست دست شسته‌ایم که همه مردم را به شکل دلخواه هیأت حاکم درآوریم... باید یادآوری کرد که فعالیت هزاران انسان سیاسی و شخصیت فداکار اجتماعی چگونه و تا چه حد در دست رهبران سیاسی مستبد افراطی، بی‌رنگ و بی‌ارزش شد و با چه خشونتی ابتکار و فعالیت انسان‌ها در ده‌ها قلمرو محدود گردید.» حرکت خردمندانه‌ای که دوبچک و یاران او پدید آوردند به تعبیر رحیمی ضرورتی تاریخی بود که به استقرار دموکراسی و آزادی نظر داشت. اگر در کتاب خاطرات دوبچک نیز قدری بیندیشیم، می‌بینیم که با هوشیاری راه پیموده و با تکیه بر روش‌های قانونی، رای کمیته مرکزی حزب را بدست آورده و افراد تمامیت‌خواه و جزم‌اندیش را کنار می‌گذارد. اما وقتی قدرت را در دست می‌گیرد، روش‌های غیراخلاقی و غیرانسانیِ پیشین را در مواجهه با افرادی که قبل از او قدرت را در دست داشتند به کار نبرده، به عهدهای خویش وفادار می‌ماند و به همین خاطر مردم را با جان و دل با خود همراه می‌کند. رحیمی در تحلیلی که از تهاجم وحشیانه شوروی به چکسلواکی ارائه می‌کند، راه مردم چکسلواکی را پایان‌یافته ارزیابی نکرده و آن را سرآغازی برای بروز اندیشه‌های آزادی‌خواهانه احزاب کمونیستی فرانسه و ایتالیا و بهتر شنیده شدن فریاد روشنفکران (همدل با اندیشه انسانی دوبچک) می‌داند. رحیمی در پایان، مقصود خود را از نوشتن این مقاله حرمت نهادن به آزادی و دفاع از آزادی بیان کرده و در قامت روشنفکری تمام‌عیار (که هم دغدغه آزادی دارد، هم دغدغه عدالت) جدا از هواداری یا ضدیت با دو اردوگاه شرق و غرب، به حقیقت نظر داشته و فراتر از ایدئولوژی اندیشی‌های رایج و پذیرفته شده، راه خود را می‌رود... برای اینکه قدر و عظمت کار فرهنگی و روشنفکری زنده یاد دکتر مصطفی رحیمی را بهتر بشناسیم، به نظرم مواجهه او با مساله چکسلواکی (1968) با توجه به سروصداهایی که در دهه 40 و 50 در فضای روشنفکری ایران شنیده می‌شد! جای اندیشیدن دارد، که او چه می‌گفت و چگونه می‌دید و دیگران چه می‌گفتند و چگونه می‌دیدند... اگر بخواهیم در آثار او چنین درخشش‌هایی را جستجو کنیم، نمونه‌های فراوانی موجود است... همچنین نقدها و چون‌وچراهایی که به خاطر بضاعت اندک شنوندگان هرگز شنیده نشد.