روزنامه بهار 12 تیر 1392

دن‌کیشوت در شهر

محمد صادقی

 

بسیاری از رویاها که هیچ کس فکر نمی کند تحقق یابند، یک باره تحقق می یابند. بنابراین این آرمان ها اتفاقاً خیلی واقعی ترند.

دکتر مجید شریف، مثل مردمک چشم خویش

 

1 سوسن شریعتی در کتاب «دن‌کیشوت در شهر» و در مقاله‌ای با نام «آگاهی‌های موازی و روشنفکر آواره» و در تلاش برای شناساندن جامعه‌ای در حال گذار، یا به تعبیر خودش:«جامعه‌ای در حال اسباب‌کشی. دقیق‌تر بگوییم: اسباب‌کشی شده است، ما وارد خانه‌ جدیدی شده‌ایم اما هنوز کاملاً مستقر نشده‌ایم.» با اشاره به اینکه کار فرهنگی ضرورتی است که امروزه همگان آن را پذیرفته‌اند، چه به دلیل هزینه بالای کار سیاسی و سرخوردگی، چه به دلیل یک ارزیابی تاریخی و اجتماعی، به وضعیتی که با محوریت یافتنِ چهره فرهنگی تعریف می‌شود، نظر دارد. اگر با انگشت اشاره‌اش تیراژ کتاب را نشان می‌دهد برای این است که از تعداد مخاطبان کار و چهره‌های فرهنگی نیز غافل نمانیم. در این اسباب‌کشی و جابه‌جایی، سرگردانیِ ما را در آراستن خانه جدید (با وسایل قدیمی و جدید) و ماندن میانِ چیدمانی که پیکاسو را در قاب خاتم می‌خواهد، نشانه‌ای از زیستی به شمار می‌آورد که در ذهن بیننده شکل می‌گیرد؛ نمایی از زیستی که نه دیروز را به بهای امروز کنار می‌نهد، نه امروز را به بهانه دیروز «هم‌زیستی زمان‌های متفاوت در آن واحد و زیست جهان‌های موازی از سوی دیگر موقعیت اصلی آگاهی ما است.» و می‌کوشد ذهنیتی که «آرامش زیست قدیم» و نوستالژی برای «یک آرامش از دست رفته» دغدغه‌اش شده را بشناساند. تجربه غرب را نیز برای فهم و شاید رسیدن به راهکاری برای ترمیم این گسست و تناقض، سودمند دانسته تا بلکه آگاهی فرهنگی بتواند راه‌های گونه‌ای از هم‌زیستی را مشخص سازد. به نظر نویسنده:«بازسازی دوباره نسبت به تضادها است که امکان تبدیل بی‌سامانی را به مرتبه‌ای سازنده فراهم می‌کند.» و مسئولیت این کار را بر عهده روشنفکر (روشنفکر آواره) می‌گذارد «که هم بر سر راه آن کس که دنبال ترکیب است می‌نشیند و هم در برابر آن کس که دنبال گسست است می‌ایستد.» اما برای فهم بهتر آنچه سوسن شریعتی در این مقاله می‌نویسد، خواندن بخش نخست کتاب (روشنفکری و سیاست) و بویژه دو مقاله‌ای که درباره روشنفکری دینی نوشته، ضروری‌ به نظر می‌رسد. زیرا مفهوم «زیست‌های موازی» زمانی بهتر فهم می‌شود که آن مقاله‌ها را بخوانیم... با توجه به اینکه مقاله‌های موردنظر پرسشگرانه است و نویسنده ارجمند به «چه نباید کرد؟» هم نظر دارد و نقطه پایانی نمی‌گذارد، می‌بایست:«به هر حرفی که با قطعیت، محکم، بی‌تردید و پرادعا زده شود گوش نداد و یا مشکوک شد» از این رو مجال پرسشگری از زیست‌هایی که همزمان در دو دنیا (قدیم و جدید) سیر کرده و می‌خواهند میان تضادهای آشتی‌ناپذیر، آشتی ایجاد کنند، گشوده‌تر می‌شود. روشنفکر بايد در مسير حقیقت گام بردارد و حقايق را به آگاهی مردم برساند، اگر زمانی اين حقايق با آنچه در متن فربه‌ترین بخش از جهان سنت آمده در تضاد باشد، روشنفکر دينی چه بايد بکند؟ از حقيقت‌گويی خودداری کند؟ یا به حقیقتی که فهم و کشف کرده پایبند بماند؟ این وضعیتِ خودساخته برای از دست ندادن برخی اندیشه‌ها و باورهای غیرعقلانی و به ارث رسیده از جهان قدیم و پیمودن این «راه طی‌شده»، چه سود و نتیجه‌ای دربردارد؟ روشنفکر باید خوشایند و بدآیند مردم (آنچه مردم می‌پسندند و با ذائقه‌شان جور درمی‌آید) را در نظر بگیرد یا حقیقت را؟ در پروژه خود تا چه اندازه و به چه صورتی باید با فرهنگ عمومی و باورهای عمومی وارد رویارویی شود؟ تا کجا آنها را به پرسش بگیرد؟ اینکه یک روز به گفته‌هایش اعتنا نشود دلیل بر این نیست که گفته‌هایش تأثیر و خریداری ندارد و نخواهد داشت... همچنین برای نلغزیدن در روزمرگی، یافتن معنا، افق گشوده و جاودانگی می‌توان در تخیلات سیر کرد و به الگوی‌زیستی اندیشید و دل‌خوش ساخت که نمونه بارز «اگر بشود چه می‌شود» است اما نسبت آن با زیست روشنفکرانه چه می‌شود؟

2 آلبر کامو در گفت‌و‌گویی (هنرمند و زمان او، ترجمه مصطفی رحیمی، انتشارات نیل، 1345) می‌گوید:«کسی سپیده‌دم حقیقت را به ما نوید نداده است. در این باره میثاق و پیمانی نیست. اما حقیقت را مانند عشق و هوشیاری باید ساخت. در حقیقت، هیچ چیز به بشر اعطا نشده و نوید داده نشده است. اما برای کسی که به ثمر رساندن کار و خطر را بپذیرد، هر کار و هر چیز امکان دارد... باید به آرامی، اما با آشتی‌ناپذیری، به کار دست زد. در این صورت درها باز خواهد شد.»... به هر ترتیب و با وجود پرسش‌های افزوده، در زمانه‌ای که در غیاب موسیقی «بیتلز» و «پینک‌فلوید»، سروصدای «ریانا» و «بیانسه» رمقی برای «شنیدن» باقی نگذاشته، نمی‌توان با نویسنده خوش‌فکر «دن‌کیشوت در شهر» همدل و همراه نبود و «رویاها» را به فراموشی سپرد...