گفت و گو با محمد علی همایون کاتوزیان؛ اختلاف بر سر وزارت جنگ بهانه نبود
روزنامه شرق؛ ویژه نامه 30 تیر- 31 تیر 1391
گفت و گو با دکتر محمد علی همایون کاتوزیان
اختلاف بر سر وزارت جنگ بهانه نبود
محمد صادقی
دکتر محمد علی همایون کاتوزیان در آثار ارزشمند خویش همچون؛ «استبداد، دموکراسی و نهضت ملی»، «مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران» و... با نگاه محققانه اش به نقد و بررسی نهضت ملی ایران پرداخته و همچنین در مقاله اش با نام «دکتر محمد مصدق در تاریخ ایران» (در کتاب «مصدق و کودتا») تحلیلی دقیق از آنچه بر مصدق و نهضت ملی ایران گذشت، ارائه می دهد و در میان تاریخ پژوهان ایرانی، توجه فراوانی نسبت تاریخ معاصر ایران و بویژه دوره نخست وزیری مصدق داشته و دارد... در گفت و گویی که پیش رو دارید، پرسش هایی را درباره قیام 30 تیر 1331 با وی در میان گذاشته ام.
***
دکتر محمد مصدق در تیرماه 1331 بنا بر حق قانونی خویش، تصمیم گرفت تا وزارت جنگ را خود بر عهده گیرد و این در حالی است که قبل از آن این مسئولیت، برای اطمینان بخشیدن به شاه، با نظر وی به افراد (همچون سپهبد نقدی، سپهبد یزدان و سرلشگر وثوق) سپرده شده بود. می خواستم بدانم، دکتر مصدق با این تصمیم تازه، چه در سر می پروراند؟ آیا به دلیلِ پیش بینی اش درباره محکومیت ایران در دادگاه لاهه قصد داشت با این بهانه از قدرت کناره گیری کند یا می خواست با این کار روندی دیگر را در جریان نهضت ملی ایران (و با هدفِ استقرار قانون) امتداد بخشد؟
اصل موضوع این بود که به عقیده مصدق، در یک کشور مشروطه «شاه باید سلطنت کند نه حکومت». رضاشاه پیش از اینکه به سلطنت برسد نخست وزیر و فرمانده کل قوا بود و وقتی هم که شاه شد همچنان فرمانده کل قوا باقی ماند. بعد از شهریور 1320 که رضاشاه استعفا کرد و رژیم مشروطه بازگشت، باز هم محمدرضاشاه کنترل ارتش را از پدرش به ارث برد. در نتیجه در همه کابینه های آن دوران تا کابینه دوم مصدق، این شاه بود که یکی از امرای ارتش را به وزارت جنگ منصوب می کرد.
در دوره نهضت ملی یک حلقه علنی از «افسران ملّی» تشکیل شده بود. این افسران مانند سرتیپ تقی ریاحی و سرتیپ محمود امینی به شدت از وضع موجود ارتش انتقاد داشتند و به مصدق توصیه می کردند، بلکه فشار می آوردند، که دست به اصلاحات گسترده ای در سازمان و فرماندهان ارتش بزند. در آن زمان این کار بدون موافقت شاه عملی نبود و شاه هم با چنین اصلاحاتی موافقت نداشت.
این بود که وقتی که مصدق پس از انتخابات مجلس هفدهم از آن مجلس برای تشکیل دولت رأی اعتماد گرفت درصدد شد که خود طبق قانون وزیر جنگ را انتصاب کند و این را در ملاقاتش با شاه مطرح کرد. شاه از این پیشنهاد سخت آشفته شده بود و گفته بود:«پس بگذارید من چمدان هایم را ببندم و از این مملکت بروم». مصدق دقیقاً برای اطمینان دادن به شاه پیشنهاد کرده بود که:«فدوی (یعنی مصدق) سرپرستی وزارت جنگ را بر عهده گیرم» و این در عمل از «سرپرستی» هم کمتر درآمد چون برای خود معاونینی از امرای ارتش تعیین کرد که مورد اعتماد شاه بودند. ولی وقتی شاه آن واکنش را نشان داد، گفت که اگر اعلیحضرت به من اعتماد ندارند پس نخست وزیر هم نباید باشم و استعفاء خود را تقدیم می کنم. بالاخره قرار گذاشتند که اگر تا ساعت 8 شب شاه نظر مصدق را تأیید نکند مصدق کتباً از نخست وزیری کنار برود، و همین طور هم شد.
مصدق در دو سه جمله استعفا نامه ای نوشت و پس از آن هم به کلّی از نظرها مخفی شد. وقتی که من کتاب «مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران» را نوشتم گمان می کردم که مصدق پس از استعفا به ملکش در احمدآباد رفت ولی از دیگران شنیدم که همان جا در تهران مانده بود. در هر حال مصدق به کلّی کنار رفت و به گود نیآمد و هل من مبارز نگفت تا این که پس از قیام 30 تیر، شاه –این بار با پذیرفتن شرط وزارت جنگ- از او دعوت به نخست وزیری کرد.
من شاید بیست سال پیش یا بیشتر در مقاله بلندی –با دقّت در خاطرات و تألمات مصدق- نشان دادم که در همان زمان که دعوای نفت ایران و انگلیس در دادگاه بین المللی لاهه بررسی می شد مصدق اطمینان داشت که دادگاه لاهه بر ضدّ ایران رأی خواهد داد و –چنانکه خود می گوید- تصمیم داشت که در آن صورت از نخست وزیری استعفا دهد. البته موضوع اختلاف بر سر وزارت جنگ بهانه نبود بلکه چنانکه پیش تر گفتم به اصول حکومت مشروطه مربوط می شد. و بی تردید اگر شاه با پیشنهاد مصدق مخالفت نکرده بود او در آنجا و آن زمان استعفا نمی داد. اما این که آن گونه با سرعت و بی سر و صدا کنار رفت نشان می دهد که نگرانِ رأی لاهه بود و –از نظر او- چه بهتر که پیش از اعلام آن رأی به دلیل دیگری کناره گیری کند.
هرچند قیام 30 تیر 1331 موجب شد تا مصدق به قدرت بازگردد، وزارت جنگ را برعهده گیرد و نام آن را به وزارت دفاع تغییر دهد، شماری از افسران بلندپایه را برکنار کند و... اما سیزده ماه بعد، همین نیروهای نظامی در نقش یکی از بازوهای کودتا نقش آفرینی کرده و دولت وی را سرنگون کردند. به نظر جنابعالی مصدق تا چه اندازه بر نیروهای نظامی-ارتشی احاطه داشت؟ و آیا برای اصلاح امور نظامی، تدبیری اندیشیده بود؟
حقیقت این است که اگرچه مصدق اسماً اختیار وزارت جنگ (بعداً: وزرات دفاع) را از شاه گرفت و بعضی از افسران ملّی را در پست های حساس گماشت اما هیچگاه بر ارتش تسلط کامل نیافت چنانکه گذشته از افسران شاه پرست یک بدنه مخفی، سازمان نظامی حزب توده –بین چهارصد و ششصد افسر- وجود داشت که همه از وجودشان خبر داشتند ولی هویتشان پس از 28 مرداد کشف شد.
اگر بخواهید شکست نهضت ملی را سیزده ماه پس از قیام 30 تیر که با یک پیروزی دیگر نیز همزمان شده بود (اعلام رای دادگاه لاهه مبنی بر بی طرفی در مناقشه نفت میان ایران و انگلیس) واکاوی کنید، مهمترین علل و عوامل در ناکام ماندن نهضت ملی به نظر جنابعالی چه بود؟
یکی از مهمترین علل شکست نهضت ملی، ایجاد شکاف در میان سران نهضت در همان ماه های پس از 30 تیر شد که همچنان ادامه یافت تا این که پس از واقعه 9 اسفند کار به دشمنی آشتی ناپذیر کشید به نحوی که انشعابیون نهضت ملی، مصدق را بیش از حزب توده و محافظه کاران مجلس می کوبیدند، اگرچه محافظه کاران در روزنامه های پرشمارشان شدیداً به مصدق می تاختند.
نکته دیگر اقتصاد بدون نفت بود. دولت توانسته بود با در پیش گرفتن سیاست های واقع بینانه از ورشکستگی و درماندگی اقتصادی که خطرش زیاد بود جلوگیری کند. اما در هر حال بیکاری زیاد شده و سطح زندگی پایین آمده بود و طبقات متوسط نگران آینده بودند.
یکی دیگر از نگرانی های طبقه متوسط از پیشروی و میدان داری حزب توده بود که نکند آن ها بتوانند دولت مصدق را سرنگون کنند و یک حکومت کمونیستی وابسته به شوروی تشکیل دهند، چنانکه سال ها بعد مشابه این در افغانستان پیش آمد. این نگرانی در روزهای 26 تا 28 مرداد که حزب توده خیابان ها را اشغال کرده بود و شعار «جمهوری دموکراتیک» می داد به اوج خود رسید.
از آنچه برشمردم روشن است که پیروزی نهضت ملی در گرو دو اقدام بود که هیچیک عملی نشد: یکی حلّ دعوای نفت با انگلیس به بهترین نحوی که در آن زمان ممکن بود؛ دیگری اجرای دقیق و کامل قانون برای جلوگیری از قانون شکنی ها و توطئه های چپ و راست که ضمناً هرج و مرج ایجاد کرده و مردم را ترسانده بود.
محمد صادقی/1359