روزنامه شرق، 19 آبان 1390

دغدغه معنویت منهای آزادی؟

محمد صادقی

1 مجله ای پربار و خواندنی را ورق می زنم، پرونده علوم اجتماعی اش با نام «چه بر سر غربزدگی آمد؟» به تاریخ روشنفکری ایران می پردازد. در آخرین بخش از این پرونده، یکی از منتقدان با ژستی فیلسوف مآبانه در نفی مدرنیته مدعی شده که با ظهور مدرنیته و تحولات ممتد ابزاری و تکنیکی -که آن را پیشرفت نام گذاشته اند- چیزی جز نابودی بشریت و طبیعت به ارمغان نیامده است. از نظر وی، بشر جدید به هیچ وجه سعادتمندتر از بشر ماقبل مدرن نیست و... به طور کلی وی، در نفی مدرنیته، عقلانیت و بحرانی بودن دوران تجدد، تردید روا نمی دارد. هرچند به نظرم این گونه ادعاها بیش از هر چیز از آرزواندیشی و خیالبافی بر می آید، این پرسش را می توان طرح کرد، بحرانی که از آن سخن می گویند چیست؟ وقتی از وجود بحران در دوره مدرنیته سخن گفته می شود، اگر به این معنا باشد که یک دگرگونی اساسی در متن مدرنیته در راه است (چنانچه اندیشمندان سنتگرا بارها درباره رو به زوال بودن فرهنگ و تمدن نوین جهانی سخن گفته اند و اتفاقی هم نیفتاده است!) و این دوران سپری خواهد شد، چنین ادعایی با ابهام فراوان روبرو بوده و پنداری بیهوده است، اما اگر بحران مورد ادعا وضعی باشد که در آن الگوها و ارزش های فکری و فرهنگی با نقد و پرسش مواجه شده، که این با متن جهان مدرن و آموزه های جدید در تضاد نیست و در درون مدرنیته فهم و تعریف می شود و نه در بیرون و مقابل آن. البته مدرنیته را نمی توان یک پروژه تمام شده پنداشت و نقص هایی در آن می توان سراغ گرفت اما به نظر می رسد آنچه ضرورت دارد رفع نقص های تجدد است نه گذر از آن. همچنین، زندگی و اندیشه سنتی ممکن نیست چون انسان به دلیل وجود تاریکی، جهل و غفلت از دنیای قدیم رها شده و بازگشت به آن عاقلانه به نظر نمی آید. مطلوب هم نیست، زیرا در سنت  و اندیشه های سنتی نقص های زیاد و  غیرقابل کتمانی وجود دارد. اینکه وضعیت مدرن ترین جوامع را نیز وضعیتی ناخوشایند می خوانند و از فقدان معنویت در آن جوامع سخن می گویند (چون بر این اساس معنویت را در سویی دیگر پررنگ دیده اند) باز ادعایی سست به نظر می رسد، چون ملاک درستی برای آن ارائه نشده است. از یاد نبریم که معنوی زیستن و اخلاقی زیستن با زور استقرار نمی یابد و معنویت جز از مسیر آزادی تحقق نخواهد یافت و کسی که دغدغه زیست اخلاقی و معنوی برای انسان دارد، نمی تواند دغدغه آزادی نداشته باشد. یکی از مولفه هایی که دنیای جدید بر آن استوار گردیده، آزادی است و به نظر می رسد، بحران معنویت را در جایی که از آزادی کمتر نشانه ای باشد بیشتر می توان سراغ گرفت... بنابراین، وقتی چشم بر واقعیت ها فرو بندیم، حتی اگر به صلاح انسان و جامعه بیندیشیم، کارمان بیشتر به سرمه کشیدن بر چشمانی کور شبیه خواهد بود.

2 چندی پیش دوستی، کتابی – حافظان نشر نوشته لیلی فرهادپور- را برای معرفی به دستم سپرد، ناخودآگاه وقتی کتاب را می خواندم، وضعیت کنونی بازار نشر در ذهنم پدیدار شد. آیا می توان «موسیقی مکرر و یکریز برف را» در عرصه فرهنگ و اندیشه نادیده انگاشت؟ مگر برای قرار گرفتن در مسیر توسعه می توان بدون پشتوانه فکری (بخوانید تولید اندیشه) راه به جایی برد؟ مگر می توان به قله های دانش و اندیشه چشم داشت، و چشم بر وضعیت کنونی (که یکی از نشانه های بارز زایش فکری و ایده پردازی، برخورداری از بازار کتابی پویا و زنده است) بست؟... ندیدن این واقعیت ها، هنگامی که با توهم و ساده انگاری گره بخورد، چنین می شود که خوش باورانه می انگاریم، با نردبانی شکسته می توان به اوج آسمان ها دست یافت.